معنی موتاسیون، جستن، جهیدن، خیز
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
پرش، جستن، جهش، خیز
فرهنگ عمید
جهش
جستن
خیز کردن، خیز برداشتن،
[مجاز] رها شدن، رهایی یافتن،
جهیدن،
[قدیمی، مجاز] گریختن،
[قدیمی] وزیدن،
خیز
خاستن
(اسم مصدر) پَرِش، جهش،
خیزنده (در ترکیب با کلمه دیگر): حاصلخیز، سبکخیز، سحرخیز، شبخیز،
(اسم مصدر) [قدیمی] بلند شدن،
* خیز برداشتن: (مصدر لازم) [عامیانه] جستن، جهیدن،
* خیز کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] = * خیز برداشتن
جهیدن
جُستن
فرهنگ معین
فرهنگ فارسی هوشیار
تغییر و تبدیل ناگهانی در صفات و خصایص جانوران یا گیاهان، جهش
لغت نامه دهخدا
برون جهیدن. [ب ِ / ب ُ ج َ دَ] (مص مرکب) بیرون جهیدن. بیرون جستن:
شب از میان باختر برون جهد
بگسترد بزیر چرخ جای او.
منوچهری.
دور جهیدن
دور جهیدن. [ج َ دَ] (مص مرکب) دورجستن. دورجه کردن. (یادداشت مؤلف). رجوع به دور جستن و دورخیز کردن شود.
بیرون جهیدن
بیرون جهیدن. [ج َ دَ] (مص مرکب) برون جهیدن. رجوع به برون جهیدن شود.
معادل ابجد
1775