معنی موق

لغت نامه دهخدا

موق

موق. [م َ] (ع مص) ارزان آمدن بیع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ارزان شدن آخریان. (از دهار) (تاج المصادر بیهقی). || مردن و هلاک گشتن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مؤق. مؤوق. مواقه. || گول گردیدن. (منتهی الارب). مؤق. مؤوق.

موق. (ع مص) مَوق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گول گردیدن. (آنندراج). احمق شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). || مردن. (منتهی الارب). رجوع به مَوق شود. || (اِمص) گولی. || بیهوشی. || کندی ذهن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).

موق. (ع اِ) مورچه ٔ پردار. || غبار. || کنج چشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گوشه ٔ چشم به طرف بینی. (غیاث). دنباله ٔ چشم. || موزه ٔ درشت که بر موزه ٔ دیگر پوشند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).

موق. (معرب، اِ) سر موزه، معرب است. (از آنندراج) (منتهی الارب). صندل پیش بند. ج، امواق. (از مهذب الاسماء). معرب موزه یا موکه، گالش. گتر. (یادداشت مرحوم دهخدا). ج، امواق. (دهار) (آنندراج). معرب موزه ٔفارسی است مانند موزج. (از المعرب جوالیقی ص 311).

حل جدول

موق

مورچه پردار

معادل ابجد

موق

146

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری