معنی موقتی
لغت نامه دهخدا
موقتی. [م ُ وَق ْ ق َ] (ص نسبی) منسوب به موقت. آنچه به زمان ناپایدار نسبت دارد: تصمیم موقتی، تأخیرموقتی. چیزی که پایدار نبود و همیشگی نباشد. (ناظم الاطباء). آنچه در مدتی محدود و معین به جا ماند. مقابل دایمی. مقابل همیشگی. کلمه ٔ «موقت » همین مفهوم رامی رساند و احتیاجی به افزودن «ی » نیست، ولی در تداول موقتی بسیار به کار می رود. عارضی. وقتی. هنگامی.
- ادویه ٔ موقتی، داروها که تأثیر محدود دارد. که اثر آن محدود به مدتی کم است.
فارسی به انگلیسی
Casual, Ephemeral, Passing, Makeshift, Pro Tempore, Provisional, Temporal, Temporary, Tentative, Transient, Transitory
فرهنگ فارسی هوشیار
در تازی نیامده کدی اوامیک (صفت) آنچه که در مدتی محدود و معین بجا ماند مقابل دایمی همیشگی. توضیح کلمه } موقت { همین مفهوم را میرساند و احتیاجی بافزودن } ی { نیست ولی در تداول } موقتی { بسیار بکار میرود.
مترادف و متضاد زبان فارسی
زودگذر، غیردایمی، موقت، ناپایدار،
(متضاد) مانا
فارسی به ایتالیایی
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
گذرا
فارسی به عربی
واژه پیشنهادی
سپنجی
فارسی به آلمانی
Der notbehelf [noun]
معادل ابجد
556