معنی موقع برداشت محصول

واژه پیشنهادی

برداشت محصول

گاو در خرمن کردن

اصطلاحات سینمایی

برداشت

به فیلمبرداری ازیک صحنه، برداشت می گویند. برداشت ممکن است بارها تکرار شود. برداشت می تواند نمایی چند ثانیه ای یا چند دقیقه ای باشد. برداشت ممکن است در نسخه ی نهایی فیلم به کار نرود که دریا ن صورت به آن می گویند.

فرهنگ عمید

برداشت

استنباط،
(کشاورزی) جمع‌آوری محصول،
(اقتصاد) برداشتن قسمتی از سرمایه یا سود یک مؤسسه پیش از فرارسیدن موقع تقسیم آن،
[قدیمی] عمل برداشتن چیزی،
تحمل، شکیبایی،

فرهنگ معین

برداشت

جمع آوری محصول، صبر، بردباری، پیشرفت و ترقی، عمل گرفتن چیزی قبل از موقع پرداخت یا تقسیم. [خوانش: (بَ) (مص مر.)]

لغت نامه دهخدا

برداشت

برداشت. [ب َ] (مصدر مرخم) مخفف برداشتن. (یادداشت مؤلف). || آنچه دکاندار یا یکی از دوشریک از نقود حاضر بهر خود برگیرد: شما برداشت کرده اید هزارتومان من پانصد تومان. (یادداشت مؤلف). عمل برداشتن قسمتی از چیزی یا سرمایه ای پیش از آنکه هنگام تقسیم آن چیز یا سرمایه برسد مثلاً: فلان شریک از درآمد تجارتخانه تاکنون پانصد ریال برداشت کرده است. || خرج. (یادداشت مؤلف). || حاصل. محصول. (یادداشت مؤلف). بهره ای که از کشت بدست آید. محصول مزرعه و دیگر املاک و اموال. (یادداشت مؤلف). تحصیل. ماحصل: برداشت ما از ده ده خروار است. || عمل برداشتن حاصل. درو کردن. (یادداشت مؤلف). درودن و به انبار بردن محصول: برزیگری (زراعت) کاشت است و داشت است و برداشت یعنی برزگرخوب باید نیک زرع کند و نیک حفظ و حراست کند سبزه را تا گاه سخت شدن دانه و نیک تواند حصاد و درو کند. (یادداشت مؤلف). || درو. (یادداشت مؤلف). || ارتفاع. (یادداشت مؤلف). ارتفاعات. || دخل. بهره برداری. بهره. درآمد. || رفع. مقابل وضع (نهاد). (یادداشت مؤلف): و چون بر سفره نشینند خاموش نباشند و ابتدا بنام خدا کنند و چیزی نکنند از نهاد وبرداشت که اصحاب را از آن کراهتی باشد. (هجویری).
نهادی که برداشت از خون کند
فرو داشتی بی جگر چون کند.
نظامی.
|| ترفیع. تجلیل. مقابل تنزیل و تذلیل (فروداشت). || کوچ. عزیمت. حرکت از جائی. مقابل فرود آمدن:
بر سبزه زار چرخ بزد خیمه خیل روز
چون کاروان شام به برداشت کردساز.
اخسیکتی.
|| (اصطلاح موسیقی) نوعی از سازی است. (آنندراج). مقابل فروداشت. (یادداشت مؤلف). || ابتدای آواز یا ساز. بلند کردن آواز تا منتهای مقصود و فروداشت و پست کردن آن تا حد مقصود:
از پی هر شامگهی چاشتی ست
آخر برداشت فروداشتی ست.
نظامی.
رجوع به نوبت مرتب شود. || آغاز. آغاز سخن. ابتدای کلام. شروع گفتار. (یادداشت مؤلف). || تحمل. || صبر. شکیبائی. (آنندراج). || سواری. (غیاث اللغات).


موقع

موقع. [م َ ق ِ] (ع اِ) جای افتادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (غیاث). جایگاه افتادن. (یادداشت مؤلف). || جای افتادن باران. ج، مواقع. || جای فرونشستن ستاره. ج، مواقع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || جای واقع شدن چیزی. (ناظم الاطباء). جای واقع شدن. (غیاث) (آنندراج). محل وقوع. (یادداشت مؤلف). || محل و موضع و جای. (ناظم الاطباء) (از یادداشت مؤلف). || توسعاً ارزش. اعتبار. اهمیت. مقام. پایگاه:... نزدیک امیر به موقع سخت تمام افتاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 401). علی دندان مزدی به سزا داد رسول را و به خانه بازپس فرستاد و آن نزدیک امیر به موقعی سخت نیکو افتاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 293). هر یاری که خیلتاش را باید داد باید بدهد تا به موقع رضا باشد. (تاریخ بیهقی). موقع منت اندر آن هرچه مشکورتر باشد. (کلیله و دمنه). این فتح پیش مجدالدوله موقعی تمام داشت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 268). || محبت و دوستی. گویند: فی قلبی موضع فلان و موقعه. || اتفاق و عارضه و انقلاب زمانه. (ناظم الاطباء). || هنگام و زمان و وقت. گاه. هنگام. زمان وقوع. (یادداشت مؤلف).
- به موقع، به جا. به جای. مناسب. به هنگام. (یادداشت مؤلف).
- بی موقع، بی هنگام. نابه هنگام. نامناسب. نابه جا. (از یادداشت مؤلف).
|| (ص) لایق. سزاوار. شایسته. (ناظم الاطباء).

موقع. [م َ ق َ] (ع اِ) مَوقِع. (آنندراج). جای افتادن و جای واقع شدن. (آنندراج). رجوع به مَوقِع شود.

موقع. [م ُ وَق ْ ق َ] (ع ص) بلارسیده و سختی کشیده. || سفردیده از مردم و شتر و خر. || پشت ریش شده از خر و از شتر. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). بعیر موقع؛ شتر پشت ریش از بسیاری اسفار. (یادداشت مؤلف). || راه نرم و کوفته. || کارد و تیغ تیزکرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). || نشان کرده شده بر نامه. توقیعکرده شده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث). صحه گذاشته شده. تأییدشده: مناشیر تقدیر به موافقت تدبیر او موقع و امثله ٔ قضا بر موجب رضای او موشح. (سندبادنامه ص 274). || بلندکرده شده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث).

فرهنگ فارسی هوشیار

برداشت

(مصدر اسم) عمل برداشتن چیزی. ‎-2 جمع آوری محصول گرد آوردن غلات. -3 عمل برداشتن بخشی از سرمایه یا سود یک بنگاه پیش از موقع تقسیم آن عمل گرفتن کارمندی حقوق یا پاداش خود را قبل ازموقع پرداخت، صبر تحمل بردباری. -5 پیش در آمد، قسمت اولیه از سه قسمت اسامی نوبت مرتب -7 نوعی ساز مخصوص بشخص سلطنت.

فارسی به عربی

محصول

حصاد، محصول، محصول العنب، منتج، ناتج

معادل ابجد

موقع برداشت محصول

1297

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری