معنی موهومات

لغت نامه دهخدا

موهومات

موهومات. [م َ] (ع ص، اِ) ج ِ موهومه. چیزهای موهوم که وجود خارجی ندارند. (ناظم الاطباء). || خرافات. عقاید خرافی. اعتقادات خرافی و باطل و بی اساس. انیاب اغوال. فسونها.نیش غولها. (یادداشت مؤلف). و رجوع به موهوم شود.

حل جدول

موهومات

چیزهای خیالی و بی اساس

چیزهای خیالی و بی‌اساس


چیزهای خیالی و بی اساس

موهومات


چیزهای خیالی و بی‌اساس

موهومات


عقاید خرافی

موهومات

فارسی به عربی

موهومات

خرافه

فرهنگ فارسی هوشیار

موهومات

(تک: موهومه) سمرادیکان (اسم) جمع موهومه (موهوم) . ‎- 1 بوهم در آمده ها، خرافات.

انگلیسی به فارسی

superstition

موهومات

اسپانیایی به فارسی

supersticin

موهوم پرستی، خرافات، موهوم، موهومات.

فرانسوی به فارسی

superstition (nom fminin)

موهوم پرستی , خرافات , موهوم , موهومات.

سوئدی به فارسی

vidskepelse

موهوم پرستی، خرافات، موهوم، موهومات،

مترادف و متضاد زبان فارسی

خرافات

اباطیل، افسانه‌ها، اوهام، موهومات،
(متضاد) حقایق


اباطیل

اراجیف، اکاذیب، بیهوده‌ها، ترهات، مزخرفات، موهومات


خیالات

اوهام، توهمات، موهومات، افکار، پندارها،
(متضاد) حقایق

معادل ابجد

موهومات

498

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری