معنی میاندار
لغت نامه دهخدا
میاندار. (نف مرکب، اِ مرکب) واسطه و مصلح و دلال. (ناظم الاطباء). دلال و واسطه میان دو کس. (آنندراج). || (اصطلاح زورخانه) استاد زورخانه. (ناظم الاطباء). استاد که دیگر ورزشکاران با اشارات او و همراه او حرکات ورزشی آغاز و بدان عمل کنند. پهلوان مباشر هماهنگ ساختن حرکات ورزشی به گاه ورزش. || در گود زورخانه حاکم میان مصارعان. قاضی (داور). آن که مانع شود از ایذاء دو حریف یکدیگر را. (یادداشت مؤلف). به اصطلاح کشتی گیران، کسی است که چون دو حریف با هم کشتی گیرند اوآنها را از هم وا کند و نگذارد که با هم زور کنند. (آنندراج). || (اصطلاح تعزیه خوانی) آن که در میان صف سینه زنان یا زنجیرزنان قرار می گیرد و مباشر و مسؤول هم آهنگی و یکنواختی و نظم کار آنهاست. (از یادداشت مؤلف). || کشخان. قواد. قرمساق. اطلاق میاندار بر دلاله که زنان عفیفه را به فسق و فجور ترغیب کنند نیز شده است. (آنندراج):
تنبان چو مهر کرد کهن سال مادرت
پوشید کفش و گشت میاندار خواهرت.
حکیم شفائی.
حل جدول
پهلوان زورخانه
فارسی به انگلیسی
Captain, Mentor, Showman
فرهنگ فارسی هوشیار
واسطه میان دو کس، وساطت
معادل ابجد
306