معنی میانگین
لغت نامه دهخدا
میانگین. (ص نسبی، اِ) وسط. (دانشنامه ٔ علائی ص 77). میانین. اوسط. وسطی. حد اوسط. حد وسط. حد میانگین. حد متوسط، مقابل حداقل و حداکثر. مقابل بیشینه و کمینه. (از یادداشت مؤلف).
- دانش (علم) میانگین،علم اوسط. ریاضی.
|| وسطی. آنچه یا آنکه در وسط قرار گرفته است. (از یادداشت مؤلف) [: محمود] گفت او را [ابوریحان بیرونی را] به میان سرای فرو اندازند. چنان کردند مگر با بام میانگین دامی بسته بود، بوریحان بر آن دام آمد. (چهارمقاله ص 57). پس ملک را در گرمابه ٔ میانگین بنشاند. (چهارمقاله). و رجوع به میان و میانه شود.
فرهنگ معین
وسطی، معدل. [خوانش: (ص نسب.)]
فرهنگ عمید
معدل،
آنچه در میان چند چیز قرار دارد، وسطی،
(ریاضی) عددی که نمونۀ چند عدد باشد،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
حدوسط، متوسط، معدل، میانه
فارسی به انگلیسی
Average, M, Mean, Medial, Moderate, Norm, Normal, Par
فارسی به ترکی
ortalama, averaj
فارسی به عربی
متوسط، معدل
فرهنگ فارسی هوشیار
حد متوسط، حد وسط
معادل ابجد
181