معنی میرآخور
لغت نامه دهخدا
میرآخور. [خوَرْ / خُرْ] (اِ مرکب) میرآخر. جَشّار. (منتهی الارب). داروغه ٔ اصطبل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث). آخور سالار. رئیس اصطبل و مهتران. امیرآخور. (یادداشت مؤلف):
هندوی میرآخورش دان آن دو صفدر کز غزا
هفت دریا را به رزم هفتخوان افشانده اند.
خاقانی.
میرآخوری تو چرخ را کار
کاه و جو از آن کشد در انبار.
نظامی.
میرآخور دیگر و خر دیگر است
نی هر آنکو اندر آخور شد خر است.
مولوی.
میرآخور گرچه در آخور بود
هرکه او را خر بگوید خر بود.
مولوی.
بس که در اصطبلش آمد باخت اسب خویش را
در تلاش خدمت میرآخوری سام سوار.
محمد سعید اشرف.
میرآخور. [خوَرْ / خُرْ] (اِخ) دهی است از دهستان قزل گچیلو بخش ماه نشان شهرستان زنجان، واقع در 9هزارگزی جنوب خاوری ماه نشان با 130 تن جمعیت. آب آن از رود قزل اوزن و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
فرهنگ معین
(اِ.) سرپرست کارکنان اصطبل.
فرهنگ عمید
سرپرست کارکنان اسطبل که اسبها را خدمت و تیمار میکنند، متصدی اسطبل،
حل جدول
ستوربان
مترادف و متضاد زبان فارسی
رئیس اصطبل، مهتراصطبل، نگهبان اصطبل
فارسی به انگلیسی
Equerry, Liveryman
فرهنگ فارسی هوشیار
رئیس اصطبل و مهتران، امیر آخور
معادل ابجد
1057