معنی میهمانی

لغت نامه دهخدا

میهمانی

میهمانی. (حامص) مهمانی. عمل میهمان کردن یا شدن. ضیافت کردن یا شدن:
کسی کو کند میزبانی کسی را
نباید که بگریزد از میهمانی.
منوچهری.
از خون من فرستی هر دم نواله ٔ هجر
یک ره به خوان وصلم ناکرده میهمانی.
خاقانی.
رجوع به مهمانی شود.

حل جدول

میهمانی

پارتی

سور، ضیافت

مترادف و متضاد زبان فارسی

میهمانی

سور، ضیافت، مهمانی،
(متضاد) عزا

فارسی به ایتالیایی

معادل ابجد

میهمانی

156

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری