معنی ناخوش
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
آزرده، رنجیده، ناپسند، زشت، بیمار، مریض. [خوانش: (خُ) (ص.)]
فرهنگ عمید
بدحال، بیمار، رنجور،
[قدیمی] دلتنگ،
[قدیمی] زشت، ناپسند،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
بداحوال، بستری، بیمار، دردمند، کسل، مریض، ناسالم، زشت، تلخ، منغص، ناگوار، دلگیر، غمگین، گرفته، ملول، ناشاد، مکروه، ناپسند، نامطبوع،
(متضاد) خوش
فارسی به انگلیسی
Ailing, Ill, Indisposed, Morbid, Sick, Unsound, Unwell
فارسی به عربی
خاطی، سقیم، غیر صحی، مرض، مریض
فرهنگ فارسی هوشیار
رنجیده، غمین، ناراضی
فارسی به آلمانی
Boese; krankhaft, Faul, Suendig, Elend, Krank, Krank, Kränklich, Übel, Unwohl überdrüssig
معادل ابجد
957