معنی ناخوشی
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
غمگینی، اندوه، بیماری، مرض، ناپسندی، زشتی، ناگواری، خشونت. [خوانش: (~.) (حامص.)]
فرهنگ عمید
بیماری، مرض، بدحالی،
حل جدول
بیماری
مترادف و متضاد زبان فارسی
بیماری، درد، عارضه، کسالت، مرض، مریضی، نقاهت، ضدیت، کدورت، نقار، تلخی، مرارت، ناگواری، غمگینی، ناخوشدلی، ناشادی، بدمزگی،
(متضاد) خوشی، سلامت
فارسی به انگلیسی
Disease, Illness, Indisposition, Morbidity, Sickness
فارسی به عربی
داء، مرض، مرضیه
فرهنگ فارسی هوشیار
شاد نبودن غمگینی، بیماری مریضی، ناخوبی ناپسندی بدی، ناگواری منغص بودن، ناخوشایندی تلخی، بد طعمی بدمزگی. ، درشتی خشونتناموافقی، کدورت نقار: } امیرنصرقاصدان فرستاد بطلب آن مال و وی (امیراسماعیل) نفرستاد میان ایشان بدین سبب ناخوشی پدید آمد. {، ابتلا گرفتاری: یار مساعد بگه ناخوشی دامکشی کرد نه دامن کشی. (نظامی)، کوفت سیفلیس. یا سال ناخوشی. سال وبایی. یا خود را به ناخوشی زدن. خود را مریض وانمود کردن.
فارسی به ایتالیایی
malore
فارسی به آلمانی
Erkrankung (f), Krankheit (f)
معادل ابجد
967