معنی ناخوشی
لغت نامه دهخدا
ناخوشی. [خوَ / خ ُ] (حامص مرکب) غمگین بودن. (فرهنگ نظام). غمگینی. ناشادمانی. || سختی. خشم. رنج. (ناظم الاطباء). مقابل خوشی. ابتلاء. گرفتاری. مصیبت. ناراحتی:
یار مساعد بگه ناخوشی
دامکشی کرد نه دامن کشی.
نظامی.
آن را که به طبع درکشی نیست
پروای خوشی و ناخوشی نیست.
نظامی.
که تا چند از این جاه و گردنکشی
خوشی را بود در قفا ناخوشی.
سعدی.
گر از ناخوشی کرد بر من خروش
مرا ناخوش از وی خوش آمد بگوش.
سعدی.
|| ناپسندی. آزردگی. ناخوش آیندی. کراهت. (ناظم الاطباء). راضی نبودن. (فرهنگ نظام). به ناخوشی. به نارضامندی. به اکراه. نه از روی رغبت. || مرض. بیماری. (آنندراج). ناتندرستی. (ناظم الاطباء). مریضی. بیمار بودن. رنجوری. دردمندی. علیلی. بیماری. نالانی. ناچاقی. سقم. علت. رنج. درد. مرض. داء. آزار. گزند. || ناخوبی. بدی. زشتی. ناموافقی. ناملایمی. ناسازگاری:
کسی را که اندیشه ناخوش بود
بدان ناخوشی رای او کش بود.
فردوسی.
نیرزد وجودی بدین ناخوشی
که جورش پسندی و بارش کشی.
سعدی.
شد دل آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت
با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفت.
وحشی.
|| تلخی. بدطعمی. بدمزگی. ناخوش گواری:
ناخوشی و سیوگی و گندیدگی و ترشی مکروه. (التفهیم).
جیحون خوش است و بامزه و دریا
از ناخوشی و زهر چو طاعون است.
ناصرخسرو.
و از عفونت هوا و ناخوشی آب هیچکس جز مردم آن ولایت به تابستان آنجا نتواند بودن. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 149). || فتنه. فساد. تباهی. (ناظم الاطباء). || نقار. نادوستی. عدم صمیمیت. کدورت. دشمنی. رنجیدگی. عداوت: امیرنصر قاصدان فرستاد به طلب آن مال و وی نفرستاد، میان ایشان بدین سبب ناخوشی پدید آمد. (تاریخ بخارا). میان من و یحیی بجز ناخوشی نیست. (تاریخ بخارا).
ای صبا خواجه را ز بنده بگو
که در مدح می توانم سفت،
ور به زشتی و ناخوشی افتد
هجو هم نیک میتوانم گفت.
وحشی.
|| مرض. بیماری. (آنندراج). مرض ساری مثل وبا و طاعون و جز آن. (ناظم الاطباء). مرض عام. وبا. طاعون.
- سال ناخوشی،سال وبائی.
|| در تداول، کوفت. سیفلیس. بیماریهای آمیزشی.
فرهنگ معین
غمگینی، اندوه، بیماری، مرض، ناپسندی، زشتی، ناگواری، خشونت. [خوانش: (~.) (حامص.)]
فرهنگ عمید
بیماری، مرض، بدحالی،
حل جدول
بیماری
مترادف و متضاد زبان فارسی
بیماری، درد، عارضه، کسالت، مرض، مریضی، نقاهت، ضدیت، کدورت، نقار، تلخی، مرارت، ناگواری، غمگینی، ناخوشدلی، ناشادی، بدمزگی،
(متضاد) خوشی، سلامت
فارسی به انگلیسی
Disease, Illness, Indisposition, Morbidity, Sickness
فارسی به عربی
داء، مرض، مرضیه
فرهنگ فارسی هوشیار
شاد نبودن غمگینی، بیماری مریضی، ناخوبی ناپسندی بدی، ناگواری منغص بودن، ناخوشایندی تلخی، بد طعمی بدمزگی. ، درشتی خشونتناموافقی، کدورت نقار: } امیرنصرقاصدان فرستاد بطلب آن مال و وی (امیراسماعیل) نفرستاد میان ایشان بدین سبب ناخوشی پدید آمد. {، ابتلا گرفتاری: یار مساعد بگه ناخوشی دامکشی کرد نه دامن کشی. (نظامی)، کوفت سیفلیس. یا سال ناخوشی. سال وبایی. یا خود را به ناخوشی زدن. خود را مریض وانمود کردن.
فارسی به ایتالیایی
malore
فارسی به آلمانی
Erkrankung (f), Krankheit (f)
معادل ابجد
967