معنی ناراحتی

لغت نامه دهخدا

ناراحتی

ناراحتی. [ح َ] (حامص مرکب) راحت نبودن. راحت نداشتن. در زحمت بودن. عدم آرامش و آسایش.به زحمت افتادن. || خشمگینی. برآشفتگی.

فرهنگ معین

ناراحتی

راحت نبودن، آرامش و آسایش نداشتن، اضطراب، تشویش، عصبانیت. [خوانش: (~.) [فا - ع.] (حامص.)]

فرهنگ عمید

ناراحتی

ناراحت بودن،
عصبانیت،

حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

ناراحتی

آزردگی، اضطراب، بیقراری، تشویش، رنجش، سرآسیمگی، عذاب،
(متضاد) راحتی

فارسی به انگلیسی

ناراحتی‌

Awkwardness, Discomfort, Inconvenience, Inquietude, Irritation, Matter, Stew, Unease, Uneasiness, Unrest, Upset, Worry

فارسی به ترکی

ناراحتی‬

rahatsızlık

فارسی به عربی

ناراحتی

ازعاج، تهیج، مرض، مضایقه

فرهنگ فارسی هوشیار

ناراحتی

ناخرسند اخنسند در پهلوی ‎ راحت نبودن آرامش و آسایش نداشتن، اضطراب تشویش مقابل راحت. یا با ناراحتی با اضطراب و تشویش با عصبانیت: ‎} با ناراحتی جمله اش را قطع کردم وگفتم. . ‎{ یا به ناراحتی. با ناراحتی: } آهو با تشنج دست روی قلب خود فشرد و بناراحتی آب دهان خود را قورت داد، { عصبانیت. یا با ناراحتی. با عصبانیت.

فارسی به ایتالیایی

ناراحتی

imbarazzo

disagio

dispiacere

malessere

فارسی به آلمانی

معادل ابجد

ناراحتی

670

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری