معنی ناسازگاری
لغت نامه دهخدا
ناسازگاری. (حامص مرکب) ناسازواری. بدسلوکی. بدرفتاری. سازگاری نکردن. نساختن. سازگاری نداشتن:
جوانی ز ناسازگاری جفت
بر پیرمردی بنالید و گفت.
سعدی.
چو دیدندش برفتن استواری
در آن ناسازگاری سازگاری.
وحشی.
ز دلبر گویم و ناسازگاریش
هم از دل گویم و افغان و زاریش.
وصال.
|| مخالفت. عدم موافقت. (ناظم الاطباء). ناهماهنگی. کجروی. ستیزه جوئی:
چو پاداش این رنج خواری بود
گر از بخت ناسازگاری بود.
فردوسی.
|| ناممکن بودن. مقدور نبودن. امکان نداشتن: بسبب تفاوت و ناهمواری صحبت و تغیر و ناسازگاری الفت مصارمت کردند. (سندبادنامه ص 120). || تنافی. تضاد. تناقض. اختلاف. بینونت. عدم توافق و سازگاری. سازگاری نکردن. ناسازگار بودن. || بی اصولی. (ناظم الاطباء).
فرهنگ عمید
ناهماهنگی، مخالفت،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
عدمتجانس، عدمتفاهم، عدمسازش، ناسازش، ناسازواری، ناهمگونی، اختلاف، تباین، مغایرت، منافات، دورویی، نفاق،
(متضاد) سازگاری
فارسی به انگلیسی
Clash, Conflict, Discord, Dissonance, Friction, Incompatibility, Incongruity, Maladjustment, Misunderstanding, Temper, Variance
فارسی به ترکی
geçimsizlik
فارسی به عربی
ازعاج، تضارب، تنافر، خلاف، عناد، کراهیه، کره، نزاع
فرهنگ فارسی هوشیار
عدم موافقت. ، مضربودن ناگواری، ناهماهنگی ناموزونی، ناشایستگی (سخن) ناپسندی. -5 عدم لیاقت. -6 قانع نبودن ناخرسندی
واژه پیشنهادی
مباینه
معادل ابجد
350