معنی ناپیدا

گویش مازندرانی

ناپیدا

ناپیدا – گم

لغت نامه دهخدا

ناپیدا

ناپیدا. [پ َ / پ ِ] (ص مرکب) غایب. (ناظم الاطباء). نامرئی. نامشهود:
با خیال یارناپیدا هنوز
خلوتا کاندر نهان خواهم گزید.
خاقانی.
حمله مان پیدا و ناپیداست باد
جان فدای آنکه ناپیداست باد.
مولوی.
چنان خواندم که چون پیغامبر را غسل همی دادند آوازی شنیدند در آن خانه از شخصی ناپیدا. (مجمل التواریخ). مهتران بوسلمه [وزیر آل محمد] را گفتند امام کجاست ؟ و تا کی سر به باد دهیم از امام ناپیدا؟ (مجمل التواریخ). || ناپدید. (آنندراج). باطن. (سامی). چیزی که هویدا و آشکار نباشد. پنهان. (ناظم الاطباء). نهان. نهفته. مستتر. مستور. پوشیده:
رویت بریشت اندر ناپیدا.
منجیک.
همی رفت از بر گردون گهی تاری و گه روشن
وز او گه آسمان پیدا و گه خورشید ناپیدا.
فرخی.
دیر شد دیر که خورشید فلک روی نمود
چیست امروز که خورشید جهان ناپیداست.
انوری.
همان کهبد که ناپیداست در کوه
بپرواز قناعت رست از انبوه.
نظامی.
|| آن که هنوز به وجود نیامده و موجود نشده و پیدا نگشته باشد. (ناظم الاطباء). معدوم. نیست. ناموجود:
همه هر یک بخود ممکن بدو موجود و ناممکن
همه هر یک بخودپیدا بدو معدوم و ناپیدا.
ناصرخسرو.
رود سپاهان ازکوهها... بیاید و چندان ضیاع را آب دهد و بعضی در ریگ ناپیدا شود و آخر آن بروستاء رویدشت ناپیدا گردد. (مجمل التواریخ). || نامعلوم. نامعین. ناپدید:
بده کشتی می تا خوش برآئیم
از این دریای ناپیدا کرانه.
حافظ.
اندر ره انتظارچشمی که مراست
بینور شد و وصال تو ناپیداست.
وحشی.
|| مبهم. غیرواضح. غیرصریح: صاحب منتهی الارب در معنی ضغضغه، جمجمه، تجمجم، مغمغه آرد: سخن ناپیدا گفتن. (منتهی الارب). || گم شده ای که یافت نشده باشد. (ناظم الاطباء).


ناپیدا شده

ناپیدا شده. [پ َ / پ ِ ش ُ دَ / دِ] (ن مف مرکب) مطموس. ناپیدا. رجوع به ناپیدا شود.


ناپیدا کناره

ناپیدا کناره. [پ َ / پ ِ ک ِ رَ / رِ] (ص مرکب) ناپیداکرانه. بی پایان. غیرمحدود:
در این دریای ناپیدا کناره
که غیر از غرق گشتن نیست چاره.
وحشی.


ناپیدا کردن

ناپیدا کردن. [پ َ / پ ِ ک َ دَ] (مص مرکب) اعدام. تباه کردن. از بین بردن. زایل کردن. محو ساختن. امحاء. معدوم کردن. نیست و نابود کردن: ولایت شرق و غرب را کواکب آسا معدوم و ناپیدا ساخت. (حبیب السیر ص 134). || غیب کردن. پنهان کردن. نهفتن. استتار. اخفاء. تغییب. پوشاندن از انظار: چون [هارون] برآنجا [برآن تحت] بخفت، بمرد و خدای تعالی آن تخت را ناپیدا کرد. (مجمل التواریخ).
- ناپیدا کردن راه، رد گم کردن. امحاء آثار طریق.


ناپیدا شدن

ناپیدا شدن. [پ َ / پ ِ ش ُ دَ] (مص مرکب) غیبت. پنهان شدن. مخفی شدن. غیب شدن: امیر چون نامه بخواند سجده کرده پس برخاست و بر قلعت برفت و از چشم ناپیدا شد. (تاریخ بیهقی). و بروی آب همی شد تا از دیدار مردم ناپیدا شد. (منتخب قابوسنامه ص 32). چون صبح صادق از مطلع آفاق شارق گشت اعلام خورشید پیدا آمد و رایات تیر و ناهید ناپیدا شد. (سندبادنامه ص 41).
شد ز ماهان شریک ناپیدا
ماند ماهان ز گمرهی شیدا.
نظامی.
|| معدوم شدن. انهدام. تباه شدن. از بین رفتن. نیست ونابود شدن. محو شدن:
نرگس و گل را که ناپیدا شوند از جور دی
عدل فروردین نگر تا چون همی پیدا کند.
ناصرخسرو.
|| غرق شدن. پوشیده شدن. فرورفتن: چندان خلق در مسجد کشتند که میان خون ناپیدا شدند. (مجمل التواریخ).
خرم آن حیوان که او آنجا شود
اشتر اندر سبزه ناپیدا شود.
مولوی.

مترادف و متضاد زبان فارسی

ناپیدا

پنهان، غایب، گم، مختفی، مخفی، مستور، مفقودالاثر، مفقود، ناآشکار، ناپدید، نامرئی، نامشهود، نهان، نهفته،
(متضاد) پیدا، ظاهر

فارسی به عربی

ناپیدا

ستاره، شفاف، فقدان، مبهم


ناپیدا شدن

اختفاء

فرهنگ عمید

ناپیدا

آنچه آشکار نباشد، چیزی که به چشم دیده نشود، ناپدید، پنهان،

حل جدول

فارسی به انگلیسی

ناپیدا

Invisible, Lost, Missing

فرهنگ فارسی هوشیار

ناپیدا

غایب، نامرئی، نامشهود

معادل ابجد

ناپیدا

68

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری