معنی ناگریز

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

لا جرم

ناگریز ناچار


ناچار

لاعلاج، مجبور، ناگریز، جبراً


واجب

لازم، ناگریز، حتم، حتمی


لاعلاج

بی درمان ناچار ناگریز. یا لاعلاجی. ضرورت ناچااری. بدون چاره، ناگزیر


لام محاله

ناچار بناچار ناگریز: لامحاله مقصود ایلخان ازین حرکت طمع مال و. . . خواهد بود.


بالضروره

ناچار ناگزیر ناچار ناگریز لاجرم بطورلزوم: ((واحتمال دارد که سلاطین دکن بالضره باتفاق متوجه شوند. . .


لابد

‎ شیر از جانوران، بسیار فراوان ناچار ناگریز ناچار بناچار: چه لابد در این هلاک خواهی شد. یا لابدی. لاعلاجی ناچاری.


لاجرم

ناگریز بالضروره ناچار لابد: لاجرم همه را بجانب او سکون واغستقامت حاصل آمده بود. لاجواب بی پاسخ بلاجواب. ناگزیر، بدون شبهه، ناچار و ضرور ناچار، لامحاله

فرهنگ معین

زاد

را شدن (شُ دَ) (مص ل.) = زابرا شدن: ناگریز از ترک جای مألوف گردیدن.

لغت نامه دهخدا

چینود

چینود. [ن َ وَ] (اِخ) (پُل) صراط. چینوت. پل صراط به اعتقاد زرتشتیان. به موجب روایات زردشتی، یک سوی این پل بر روی قله ٔ دائیتی است، که نزدیک رودی است بهمین نام، و در ایران ویج واقع است، و سوی دیگرش بر کوه البرز قرار دارد، و درزیر پل، در حد میانه های آن، دروازه ٔ دوزخ است. در کتب و روایات زردشتی راجع به این پل و دشواریهائی که در هنگام عبور از آن پیش می آید سخن بسیار رفته است. به اعتقاد عامه ٔ زردشتیها این پل در هنگام عبور نیکان و خاصان به قدر کافی گشاده و عریض میشود، و در موقع عبور بدکاران تا به اندازه ٔ لبه ٔ تیغی باریک میگردد، و از این رو روح بدکار از آنجا بدرون دوزخ می افتد. اوصاف چینود با آنچه نزد مسلمین راجع به پل صراط گفته میشود شباهت بسیار دارد. (دائره المعارف فارسی).در فرهنگهای فارسی این کلمه به صورت خنیور نیز آمده است که ناگریز مصحف و محرف کلمه ٔ چینود باید باشد ونیز در اشعار شاعران و شاید در تداول این کلمه صورت چنیود نیز یافته است چنانکه اسدی به هر دو صورت و عنصری به صورت اخیر آن را بکار برده است:
ترا هست محشر رسول حجاز
دهنده به پول چنیود جواز.
عنصری.
بدانی که انگیزش است و شمار
همیدون به پول چنیود گذار.
اسدی.
رهاننده روز شمار از گداز
دهنده به پول چنیود جواز.
اسدی.
و اینک شواهد کلمه ٔ چینود:
سیه روی خیزد ز شرم گناه
سوی چینودپل نباشدش راه.
اسدی.
رهی سخت چون چینود تن گداز
تهی چون کف زفت روزنیاز.
اسدی.
اگر خود بهشتی و گر دوزخی
گذارش سوی چینودپل بود.
اورمزدی.


ملخ

ملخ. [م َ ل َ](اِ) ترجمه ٔ جراد.(آنندراج). معروف است، به عربی جراد گویند.(انجمن آرا). جانورکی بال دار که گاه خسارت و زیان بسیار وارد می آورد و کشت و زرع را به طوری نابود می کند که مورث قحط و غلا می شود.(ناظم الاطباء). در اوستا، «مذخه ». در گزارش پهلوی «مذک ». در زبان ارمنی، مرخ.(حاشیه ٔ برهان چ معین). از نوع حشرات «اورتوپترها» و از خانواده ٔ «اکریدیده ها». این حشره را که دقیقاً «اکریدیوم » نامند دارای گونه های فراوان است که اختصاصاً در نواحی گرم زندگی می کند و در جنوب فرانسه هم دیده می شود.نوعی از آن به نام «اکریدیوم آژیپتیوم » با اندام «قهوه ای - خاکستری »رنگ و پرزدار گاهی طولش تا 6 سانتیمتر می رسد. این حشره در بیشه های گرم زندگی می کند. ملخ های مهاجر همانند ملخ های سیاحتگر وملخ های مراکشی شمال افریقا ویران کننده ٔ مزارع و کشاورزی و آفت خطرناکی هستند. این حشره غالباً به رنگهای سبز و زرد و قهوه ای درمی آید وپاهای عقبی آن به نسبت بزرگ است و به او اجازه می دهد که به خوبی بجهد. این حشره در چمن زارها و مزارع زندگی می کند و جنس نر صدای تیز شدیدی دارد. نوع سبز این حشره که به نسبت بزرگ و به طول سه تا چهار سانتی متر بالغ می شود گاهی با زنجره اشتباه می شود. «اکریدین ها» یا ملخ های مهاجر در گروههای انبوه حرکت می کنند و ویران کننده ٔ کشاورزی و باغها به شمار می آیند. این حشره در نواحی مجاور صحراها و اختصاصاً در نواحی صحراهای نزدیک به مدیترانه، در افریقا و آسیا که از سنگال تا سند گستردگی دارد و نیز در نواحی آمریکای مرکزی و شمال آرژانتین در تمام فصل ها مشاهده می شود و هنگامی که خشکسالی ناگهانی در این نواحی روی دهد و این حشره برای تغذیه در تنگی بیفتد ناگریز به مهاجرت به نواحی دیگر می شود. مهاجرت این حشره به دو طریق انجام می گیرد: حشرات جوان(لاروها و حشرات تکامل نیافته) که فاقد بالند، و نیز موجودات ریزی که تازه از تخم درآمده اند شروع به حرکت آرام و خوردن و تراشیدن تمام گیاهانی می کنند که در مقابل خود می یابند چنانکه هر گیاهی با حمله ٔ این حشره نابود می گردد و هنگامی که این حشره به حد بلوغ برسد و دارای بال گردد شروع به تکثیرو تولید مثل فراوان می کند و پس از تخم گذاری در دسته های بسیار بزرگ و انبوهی شروع به پرواز کرده بهر طرف روی می آورند و هر جای که فرود آیند در مدت بسیار کمی همه چیز را می بلعند، و چون فصل گرما به پایان رسد جنس های ماده آخرین تخم گذاری خود را انجام می دهند و سپس از بین می روند و تل اجساد آنها عفونت های بسیار شدیدی به وجود می آورد. تخم حشره که در خاکهای خشک گذاشته شده است هنگامی تبدیل به حشره می شود که باران کافی و چندروزه باریده باشد و این مبین آن است که خشکسالی پایان یافته است و در غیر این صورت تخمها می توانند ماههای متمادی در زیر خاک به حالت خواب باقی بمانند. وسایل از بین بردن ملخ های مهاجر مختلف است از آن جمله ایجاد شیار در گرداگرد زمینی که حشره ٔ نورسیده و بی بال شروع به حرکت می کند و چون در عمق این شیار افتند با آتش زدن و یا در خاک مدفون ساختن و دیگر وسایل آنها را نابود می کنند و برای از بین بردن حشره ٔ بالدار در گذشته سعی می شد که با ایجاد سر و صدای شدیدو تیراندازی با تفنگ و افروختن آتش و ایجاد دود، گروه انبوه حشره را از مزارع و باغها دور سازند و چون این حشرات انبوه بر جائی فرومی آمدند آنها را با خرمن کوب و وسایل دیگر می کوبیدند و یا حتی میدان فرود آمدن آنها را به آتش می کشیدند و آنها را از بین می بردندولی اکنون با شعله افکن های جنگی و تلمبه های مخصوص و به کمک هواپیما و هلی کوپتر، محلول 50 در 100 کلروپیکرین و دیگر سمهای حشره کش را بر روی انبوه این حشرات در هوا و زمین می پاشند و آنها را نابود می سازند.(از لاروس بزرگ):
تو چه پنداریا که من ملخم
که بترسم ز بانگ سینی و تشت.
خسروی.
جراد را به پارسی ملخ گویند و او گرم و خشک است.(الابنیه چ دانشگاه ص 100).
حدیث ثنای من و حضرتت
چو ران ملخ دان و چون خوان جم.
ابوالفرج رونی.
همی شرم دارم که پای ملخ را
سوی بارگاه سلیمان فرستم.
انوری(دیوان چ مدرس رضوی ص 679).
از سلیمان و مور و پای ملخ
یاد کن هر چه این گدای آرد.
انوری(ایضاً ص 591).
شعر فرستادنت دانی ماند به چه
مور که پای ملخ پیش سلیمان برد.
جمال الدین اصفهانی.
از سلیمان یاد کن وز مور وز پای ملخ
این از آن دستست دردسر همی زیرا دهد.
جمال الدین عبدالرزاق(دیوان چ وحید دستگردی ص 128).
عارفان خامش و سر بر سر زانو چو ملخ
نه چو زنبور کزو سوزش و غوغا شنوند.
خاقانی.
این چو مگس می کند خوان سخن را عفن
وآن چو ملخ می برد کشته ٔ دین را نما.
خاقانی(دیوان چ سجادی ص 38).
چرا پیچد مگس دستار فوطه
چرا پوشد ملخ رانین دیبا.
خاقانی.
گر ملخ را نیست بر پا موزه ٔ زرین سار
ران او رانین دیبا برنتابد بیش از این.
خاقانی(ایضاً ص 338).
آورده اند که زغنی بود چند روز بگذشت تا از مور و ملخ و هوام و حشرات که طعمه ٔ او بود هیچ نیافت.(مرزبان نامه چ قزوینی ص 138).
دجله بود قطره ای از چشم کور
پای ملخ پر بود از دست مور.
نظامی.
چون ملخ بر همدگر گشته سوار
از نهیب سیل اندر کنج غار.
مولوی.
پای ملخی پیش سلیمان بردن
عیب است ولیکن هنر است از موری.
سعدی.
نه در راغ سبزه نه در باغ شخ
ملخ بوستان خورد و مردم ملخ.
سعدی.
جان به تکلف بر جانان سپار
پای ملخ پیش سلیمان بیار.
خواجوی کرمانی(روضهالانوار چ کوهی کرمانی ص 48).
تو سلیمانی و من مورم و جز مور ضعیف
نزل پای ملخی نزد سلیمان که برد.
ابن یمین.
- مثل ملخ، سخت لاغر و باریک.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مثل مور و ملخ، چو مور و ملخ، به عده سخت بسیار.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
بجوشید لشکر چو مور و ملخ
کشیدند از کوه تا کوه نخ.
عنصری(یادداشت ایضاً).
مردم غوری چون مور و ملخ بر سر آن کوه پدید آمدند.(تاریخ بیهقی).
- ملخ آبی، نوعی از ماهی کوچک که آن را به عربی اربیان گویند.(برهان)(آنندراج). نوعی از ماهی کوچک. ملخ دریایی.(ناظم الاطباء). روبیان. جرادالبحر. میگو.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ملخ پیاده، ملخ جهنده را گویند و آن غیر ملخ پردار است و بعضی گویند ملخی است که هنوز پر برنیاورده است و آن را به عربی دبی خوانند.(برهان). قُمَّل.(دهار)(ترجمان القرآن). قُمَّله.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ملخ زدن کشت را و امثال آن را، کنایه از خوردن و تباه کردن آن را.(آنندراج):
فراقت کشت خسرو را که ترسیدی ز روز بد
ملخ زد کشت دهقان را که بیمش بودی از ژاله.
امیرخسرو(از آنندراج).
|| پروانه(در هواپیما و کشتی). دو یا چهار تیغه ٔ مورب فلزی که بر گرد محوری قرار گرفته و انحنای این تیغه ها چنان است که چون ملخ با نیروی موتور به گرد محور خود حرکت کند تیغه ها هوا را بریده به سمت خود می کشند و با فشار شدید(به نسبت سرعت حرکت) به پس می رانند و در نتیجه هواپیما به پیش و هلی کوپتر به سوی بالا رانده می شوند(پارو زدن در قایق ها نیز بر همین اساس است). در هواپیماهای ملخ دار این دستگاه را در جلو هواپیما و در هلی کوپترها بر روی سقف آنها جای می دهند. توضیح اینکه غالب هواپیماهای امروزی از قبیل هواپیماهای موشکی و هواپیماهایی که با موتور جت حرکت می کنند فاقد ملخ می باشد.


شاعر

شاعر. [ع ِ] (ع ص) داننده. (منتهی الارب). آگاه: شاعر بنفسه، آگاه از نفس خود. رجوع به مجموعه ٔ دوم مصنفات شیخ اشراق ص 115 شود. || دریابنده. (منتهی الارب). || بهره مند از لطف طبع و رقت احساس و حدت ذهن. || قافیه گوی. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی تهذیب عادل بن علی). آنکه شعر گوید، مقابل نعیم، آنکه شعر گفتن نداند. (منتهی الارب). عالط (بدانجهت که سخن آراسته گرداند). (منتهی الارب). سخن آرای. واتگر. (ناظم الاطباء). گوینده. سراینده. پیونددهنده ٔ سخن. چکامه سرا. چامه سرا. چکامه گوی. چامه گوی. حائک. راجز. و برای همه ٔ معانی فوق جمع علی غیرقیاس: شعراء. (منتهی الارب). رجوع به شعراء شود:
دعوی کنی که شاعر دهرم ولیک نیست
در شعر تو نه حکمت و نه لذت و نه چم.
شهید.
شاعر شهید و شهره فرالاوی
وان دیگران بجمله همه راوی.
رودکی.
شاعر که دید بقد کاونجک
بیهوده گوی و نحسک و بوالکنجک.
منجیک.
رودکی استاد شاعران جهان بود
صدیک از وی تویی کسائی پرگست.
کسائی.
که شاعر چو رنجد بگوید هجا
بماند هجا تا قیامت بجا.
فردوسی.
ای شاعر سبکدل با من چه اوفتادت
پنداشتم که عقلت بیش است و هوشیاری.
منوچهری.
او رسول مرسل این شاعران روزگار
شعر او فرقان و معنی هاش سرتاسر سنن.
منوچهری.
یکی تلنگ بخواهم زدن بشعر کنون
که طرفه باشد از شاعران خاص تلنگ.
روزبه نکتی لاهوری.
امیر شاعرانی را که بیگانه تر بودند بیست هزار درم فرمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 276). مسعود شاعر را شفاعت کردند صد دینار صله فرمود به نامه و هزار دینار مشاهره هر ماهی از معاملات جیلم. (تاریخ بیهقی ص 618). شاعران دیگر پس از آنکه هفت سال بی تربیت و بازجست و صلت مانده بودند صلت یافتند. (ایضاً ص 387).
هر آن حدیث که بر لفظ شاعران گذرد
ز روزگار بیابی مثال آن بعیان.
ازرقی.
شاعران را جستن معنی کند مقرون برنج
شاعرش را شعر گفتن با طرب مقرون کند.
قطران.
شاعر اندر مدیح گفته ترا
که امیرا هزار سال ممیر.
ناصرخسرو.
تات شاعر بمدح در گوید
شاد بادی و قصر تو معمور.
ناصرخسرو.
مر مرا بر راه پیغمبر شناس
شاعرم مشناس اگرچه شاعرم.
ناصرخسرو.
شاعر آخر چه گوید و چه کند
که از او فتنه و بلا باشد.
مسعودسعد.
شاعران را از شمارراویان مشمر که هست
جای عیسی آسمان و جای طوطی شاخسار.
سنائی.
شاعران را ز رشک گفته ٔ من
ضفدع اندر بن زبان بستند.
خاقانی.
مجهول کسی نیم شناسند
من شاعر صاحب القرانم.
خاقانی.
زان بود کار شاعران بی نور
که ندارد چراغ کذب فروغ.
ابن یمین.
بجوی تا بتوانی رضای شاعر و هیچ
در او مپیچ اگر بخردی و زیرک مرد.
مؤیدی.
نشان سیرت شاعر ز شعر شاعر جوی
که فضل گلبن در فضل آب و خاک و هواست.
بهار.
شعاره، شاعر شدن. (تاج المصادر بیهقی). نابغه، شاعر غراء. غُفل، شاعر گمنام. مُغَلَّب، شاعر مجید، که حکم چیرگی بر اقران وی را باشد. خِنذید؛ شاعر مفلق. متشاعر؛ شاعرنما. خود را شاعر نماینده. (منتهی الارب).
- امثال (از امثال و حکم دهخدا):
شاعر استاخ باشد و کشخان.
مسعودسعد.
شاعر دروغزن باشد.
مثل زنند که شاعر دروغگوی بود
خطاست باری نزد من این سخن نه صواب.
سوزنی.
شاعر شعبان علم الدین بمرد.
سیف اسفرنگ.
شاعر و رمال و مرغ خانگی،
هر سه تن جان میدهند از گشنگی.
اوحدی.
در تداول ادب عرب درباره ٔ شاعر وطبقات شاعران و مراتب آنان اقوالی است از جمله در کشاف اصطلاحات الفنون آمده است: نزد علمای عربیت شاعر کسی را گویند که بزبان شعر یا گفتار موزون شعر گوید و نزد منطقیان کسی باشد که بقیاس شعری سخن گوید و شعرای عرب بر چند طبقه اند: اول جاهلیان مانند امری ٔ القیس و طرفه و زهیر. دوم مخضرمان و مخضرم کسی است که در جاهلیت شعر می گفته و اسلام را نیز دیده مانند لبیدو حسان و گاهی به هر کس که هم در عصر جاهلیت و هم بروزگار اسلام زیسته باشد گویند و ارباب حدیث آن را برهر کس که جاهلیت و حیات پیغمبر (ص) را درک کرده باشد و صحبت رسول اکرم او را دست نداده باشد اطلاق کنند و در نزد بعضی از ارباب لغت نفی صحبت پیغمبر (ص) شرطنشده است. سوم متقدمان که آنان را اسلامیون نیز گویند و آنان شاعرانی هستند که در صدر اسلام میزیسته اند مانند جریر و فرزدق. چهارم مولدان و آنان پس از متقدمان اند مانند بشار. پنجم محدثان و آنان پس از مولدان اند مانند ابوتمام و بحتری. ششم متأخران مانند شاعران حجاز و عراق که پس از محدثان اند و در بکار بردن الفاظ بالاتفاق بشعر آنان استناد نمیشود و حال آنکه بشعر جاهلیان و مخضرمان و اسلامیون بالاتفاق استشهاد میشود و درباره ٔ محدثان اختلاف است برخی گفته اند بشعر ایشان مطلقاً استشهاد نمیشود و زمخشری و پیروان او بر این قول رفته اند. جمعی دیگر گفته اند که بشعر ایشان استشهاد نمیشود مگر با تلقی آنان بمنزله ٔ راوی و راوی را جز در امر روایت دخالتی نیست و در امر درایت تصرفی نه. هذا خلاصه ما فی الخفاجی و غیره من حواشی البیضاوی فی تفسیر قوله تعالی: کلما اضاء لهم مشوا فیه. (قرآن 20/2) (کشاف اصطلاحات الفنون). و در نزد تازیان شعر گوینده را مراتبی است: اول آن خِنذیذ است و آن کسی است که شعر نیکو و فصیح گوید (الشاعر المفلق). پس از آن شاعر، پس شویعر، پس شُعرور، پس متشاعر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). برای اطلاع بیشتر از طبقه بندی شاعران عرب و مقام ایشان و قرب آنان در نزد خلفا رجوع شود به تاریخ تمدن اسلام جرجی زیدان، ترجمه ٔ جواهرکلام ج 3 ص 53 و صص 164- 167 و ج 5 ص 177 و صص 199- 202 و برای اطلاع از خلفای شاعر رجوع شود به همان کتاب ج 3 صص 170- 173 صاحب چهارمقاله آرد: پادشاه رااز شاعر نیک چاره نیست که بقاء اسم او را ترتیب کندو ذکر او را در دواوین و دفاتر مثبت گرداند زیرا که چون پادشاه به امری که ناگریز است مأمور شود از لشکر و گنج و خزینه ٔ او آثار نماند، و نام او بسبب شعرشاعران جاوید بماند. (چهارمقاله ٔ عروضی چ معین ص 44). و در چگونگی شاعر گوید «اما شاعر باید که سلیم الفطره، عظیم الفکره، صحیح الطبع، جیدالرویه، دقیق النظر باشد. در انواع علوم متنوع باشد و در اطراف رسوم مستطرف، زیرا چنانکه شعر در هر علمی بکار همی شود هر علمی در شعر بکار همی شود و شاعر باید که در مجلس محاورت خوشگوی بود و در مجلس معاشرت خوشروی و باید که شعر او بدان درجه رسیده باشد که در صحیفه ٔ روزگار مسطور باشد و بر السنه ٔ احرار مقروء، بر سفائن بنویسندو در مدائن بخوانند که حظ اوفر و قسم افضل از شعر بقاء اسم است و تا مسطور و مقروء نباشد این معنی حاصل نیاید، و چون شعر بر این درجه نباشد تأثیر او را اثر نبود و پیش از خداوند خود بمیرد، و چون او را در بقاء خویش اثری نیست در بقاء اسم دیگری چه اثر باشد؟اما شاعر بدین درجه نرسد الا که در عنفوان شباب و درروزگار جوانی بیست هزار بیت از اشعار متقدمان یادگیرد، و ده هزار کلمه از آثار متأخران پیش چشم کند، وپیوسته دواوین استادان همی خواند و یاد همی گیرد که درآمد و بیرون شد ایشان از مضایق و دقایق سخن بر چه وجه بوده است تا طرق و انواع شعر در طبع او مرتسم شود و عیب و هنر شعر بر صحیفه ٔ خرد منقش گردد، تا سخنش روی در ترقی دارد و طبعش بجانب علو میل کند، هر کراطبع در نظم راسخ شد و سخنش هموار گشت، روی بعلم شعرآرد و عروض بخواند، و گرد تصانیف استاد ابوالحسن السرخسی البهرامی گردد چون غایه العروضین و کنزالقافیه، و نقد معانی و نقد الفاظ و سرقات و تراجم و انواع این علوم بخواند بر استادی که آن داند، تا نام استادی را سزاوار شود، و اسم او در صحیفه ٔ روزگار پدید آید، چنانکه اسامی دیگر استادانی که نامهای ایشان یاد کردیم، تا آنچه از مخدوم و ممدوح بستاند حق آن بتواند گزارد در بقاء اسم. و اما بر پادشاه واجب است که چنین شاعر را تربیت کند تا در خدمت او پدیدار آید و نام او از مدحت او هویدا شود، اما اگر از این درجه کم باشد نشاید بدو سیم ضایع کردن و بشعر او التفات نمودن، خاصه که پیر بود، در این باب تفحص کرده ام، در کل عالم از شاعر پیر بدتر نیافته ام، و هیچ سیم ضائعتر از آن نیست که به وی دهند، ناجوانمردی که به پنجاه سال ندانسته باشد که آنچه من همی گویم بد است، کی بخواهد دانستن ؟ اما اگر جوانی بود که طبع راست دارد، اگرچه شعرش نیک نباشد، امید بود که نیک شود و در شریعت آزادگی تربیت او واجب باشد و تعهد او فریضه و تفقد او لازم. اما در خدمت پادشاه هیچ بهتر از بدیهه گفتن نیست که ببدیهه طبع پادشاه خرم شود، و مجلسها برافروزد، و شاعر بمقصود رسد، و آن اقبال که رودکی در آل سامان دید ببدیهه گفتن و زود شعری، کس ندیده است. (چهارمقاله ٔ عروضی چ معین ص 47 و 48). عنصرالمعالی در رسم شاعری گوید: اگر شاعری باشی، جهد کن تا سخن تو سهل ممتنع باشد و پرهیز از سخن غامض، و چیزی که تو دانی و کسی دیگر نداند که بشرح حاجت افتد مگوی، که شعر ازبهر مردمان گویند نه از بهر خویش، و به وزن و قوافی تهی قناعت مکن، و بی صناعت و ترتیب شعر مگوی، که شعرراست ناخوش بود، با صنعت و حرکت باید که بود و غلغلی باید که بود اندر شعر و اندر زخمه و اندر صوت، تا مردم را خوش آید و یا صناعتی برسم شعر چون مجانس و مطابق و متضاد و متشاکل و متشابه و مستعار و مکرر و مردف و مزدوج و موازن و مضمن و مضمر و مسلسل و مسجع ومستوی و موشح و موصل و مقطع و مسمط و مستحیل ذوقافیتین و رجز و متقارب و مقلوب، اما اگر خواهی که سخن تو عالی باشد و بماند، بیشتر سخن مستعارگوی و استعارت بر ممکنات گوی و در مدح استعارت بکار دار، و اگر غزل و ترانه گویی، سهل و لطیف و بقوافی گوی که معروف باشد و تازیهای سرد و غریب مگوی، و حسب حالهای عاشقانه و سخنهای لطیف گوی و امثالهای خوش به کار دار چنانکه خاص و عام را خوش آید. و شعر عروضی و گران مگوی، که گرد عروض و وزنهای گران کسی گردد که طبع ناخوش دارد و عاجز بود از لفظ خوش و معنی ظریف، اما اگر بخواهند آنگه بگوی که روا باشد؛ و علم عروض بدان و علم شاعری و القاب و نقد شعر بیاموز، تا اگر میان شاعران مناظره افتد یا با تو کسی مکاشفتی بکند یا اگر امتحان کنند عاجز نباشی، و این هفده بحر که از دایره های عروض پارسیان برخیزد، نامهای این دیراه ها و نام این هفده بحر بدان، چون هزج و رجز و رمل و هزج مکفوف و هزج اخرب و رجز مطوی و رمل مخبون و منسرح و خفیف و مضارع و مضارع اخرب و مقتضب و سریع و مجتث و متقارب و قریب اخرب و طویل و وزنهای تازیان چون بسیط و مدید و کامل و وافر و مانند آن، جمله معلوم خویش گردان، و آن سخن که گویی اندر شعر در زهدیه و در مدح و غزل و هجا و مرثیه، داد آن سخن بتمامی بده و هرگز سخن ناتمام مگوی، و هر آن سخن که در نثر بگویند در نظم مگوی، که نثر چون رعیت است و نظم چون پادشاه، آن چیز که پادشاه را شاید رعیت را نشاید؛ و غزل و ترانه آبدار گوی و در مدح قوی و دلیر و بلندهمت باش و سزای هر کس بدان، و مدح که گویی در خور ممدوح گوی و آن کسی را که هرگز کارد بر میان نبسته باشد مگوی شمشیر تو شیرافکن است و به نیزه کوه بیستون برداری و بتیر موی شکافی، و آنکه هرگز بر خری ننشسته باشد، اسب او را به دلدل و براق و رخش و شبدیز مانند مکن و بدانکه هر کس راچه باید گفت. اما بر شاعر واجب بود که از طبع ممدوح آگاه باشد و بداند که او را چه خوش آید، که تا تو آن نگویی که او خواهد، او ترا آن ندهد که ترا باید؛ وحقیر همت مباش و در قصیده خود را بنده و خادم مخوان الا در مدحی که ممدوح بدان ارزد؛ و هجا گفتن عادت مکن که سبو پیوسته درست از آب نیاید. اما اگر بر زهد وتوحید قادر باشی تقصیر مکن، که در هر دو جهان نکو است، و در شعر دروغ از حد مبر هر چند مبالغت در شعر هنر است، و مرثیت دوستان و محتشمان نیز واجب کند؛ و اگر هجا خواهی که گویی، همچنان که در مدح کسی را بستایی برضد آن بگوی، که هرچه ضد مدح بود هجا باشد، و غزل و مرثیه همچنین، اما هرچه گویی از جعبه ٔ خودگوی و گرد سخن مردمان مگرد تا طبع تو گشاده شود و میدان شعر بر تو فراخ گردد و هم بدان قاعده نمانی که در اول در شعر آمده باشی. اما چون بر شاعری قادر شده باشی وطبع تو گشاده شود و ماهر گشته باشی، اگر جایی معنی غریب شنوی و ترا خوش آید، اگر خواهی که برگیری و دیگر جای استعمال کنی، مکابره مکن و بعینه همان لفظ بکار مبر، اگر آن معنی در مدح بود در هجو بکار بر و اگردر هجو بود در مدح بکار بر و اگر در غزل شنوی در مرثیه به کار بر و اگر در مرثیه شنوی در غزل به کار بر، تا کسی نداند که از کجا است، و اگر ممدوح طلب کنی و گرد بازار گردی مدبرروی و پلیدجامه مباش و دایم تازه روی و خندان باش و حکایت و نوادر سخن و مضحکات بسیار حفظ کن و در پیش ممدوح گوی، که شاعر را از این چاره نبود. (قابوسنامه چ امین عبدالمجید بدوی صص 171-174). || شعر شاعر؛ کلام نیکو و جید و قیل هو فاعل بمعنی مفعول ای مشعور. (منتهی الارب، ذیل شعر).

سخن بزرگان

ارد بزرگ

اگر نتوانیم به خاندان خویش آرایشی سامان یافته دهیم، همیشه در خانه ای بی حصار زندگی می کنیم.

آزادی، دادن باج به مردم نیست! چرا که مال و داشته آنها است.

ستایشگران میهن، زنان و مردان آزاده اند.

در برف، سپیدی آشکار است. آیا تن به آن می دهی؟ بسیاری با نمایی سپید، در ژرفنای [وجود] خود نیستی را پرورش داده اند.

قوم بی نیا و مرد کهن، به هزار آیین اهریمنی اداره می شود.

ریش سفیدان، زنجیر ارتباط نسل ها هستند و قوم بدون ریش سفید، گذشته ای کمرنگ دارد و آیین های به جای مانده به هزار گونه تفسیر می شود.

برای مقدس شمردن، بیداری و آگاهی لازم است.

رسانه تنها می تواند پژواک ندای مردم باشد، نه اینکه به مردم بگوید شما چه بگویید که خوشایند ما باشد.

آرمان ما نباید موجب نابودی دیگران شود. آرمانی ارزشمند است که بهروزی ما و دیگران را در پی داشته باشد.

میهن دوستی، دسته و گروه نمی خواهد! این خواستی همه گیر است؛ که اگر جز این باشد باید در شگفت بود.

نخستین گام در راه پیروزی، آموختن ادب و نکو داشت دیگران است.

جایگاه ارزیابی و نقد شما بر کارکرد دیگران می تواند شروع نخستین گام شما برای سازندگی باشد.

آب و هوا بر جهان بینی، پبوندهای مردمی و اندیشه ما تاثیرگذار است.

هر قدر به دیگران احترام بگذاریم، به ما احترام خواهند گذاشت.

مردانی که بیشتر از حقوق و هنجار زن ها پشتیبانی می کنند، خود بیشتر از دیگران به نهاد زن می تازند.

پشتیبانی از داشته دیگران، پشتیبانی از داشته خود ماست.

بزرگترین نابکاری آن است که بپنداریم برای آنکه برترین باشیم باید دست به ویرانگری چهره دیگران بزنیم.

افراد پلیدی هستند که با زمان سنجی مناسب از نگرانی های همگانی بهره می برند و خود را یک شبه ناجی مردم معرفی می کنند.

نگاه مردان کهن ایستا نیست؛ آنها دوران های آینده را نیز به خوبی می بینند.

پرسش روشن شاگرد از پاسخ استاد ارزشمندتر است.

زندگی، میدان ادامه ی راه اشتباه نیست؛ هر گاه پی به ناراستی راه خود بردیم باید به ریشه و بن پاکی خویش باز گردیم، نه آنکه با اشتباهی دیگر آن را ادامه دهیم که برآیند آن، از دست دادن همه عمر است.

بزرگترین اشتباه و چاله ی زندگی یک [فرد] زیاده خواه در آن است که پیش از کسب آمادگی لازم، پشت میز مدیریت بنشیند.

به آرزوهای خود ایمان بیاورید و به گونه ای به آنها بیندیشید که گویی به زودی رخ می دهند.

اهل بازار بر این باور اشتباهند که فرهنگ را هم می توان با زمان بندی دگرگون ساخت!

انتخاب امروز ما، برآیند اندیشه ها و راه بسیار درازی است که تاکنون از آن گذشته ایم. این انتخاب می تواند سیمای جدیدی را از ما به نمایش بگذارد.

مستمند کسی است که دشواری و سختی ندیده باشد.

گذشتن از سختی های پیش رو، چندان سخت تر از آن چه پشت سر گذاشته ایم نخواهد بود.

هیچ رخدادی از اندیشه ما پاک نخواهد شد؛ چه زشت و چه زیبا. تنها گذر زمان است که آنها را کمرنگ می کند.

همیشه آن که با شما هم آوا می شود و سخن شما را تکرار می کند نمی تواند هم فکر شما نیز باشد.

ناراستی ها پیشاپیش رو به مرگ و نیستی اند، مگر آنکه ما آنها را در اندیشه و روان خویش زنده نگاه داریم.

سفر، نای روان است برای اندیشه و آرمان بزرگ.

ریش سفید، داراترین به اندیشه است، نه به زر.

با کسی گفتگو کن که رسیدن به خرد و آگاهی، اندیشه ی اوست نه خویشتن خویش.

اندیشه همه گیر مردمی همیشگی نیست، زیرا همواره دستخوش دگرگونی به دست جوانان پس از خود است. ورود جوانان به تدریج آرمان های نو پدید می آورد و اگر آرمان گذشتگان نتواند خود را بازسازی کند ناگریز نابود می شود.

اندیشه و انگاره ی بیمار، آینده را تیره و تار می بیند.

اندیشمندان را شاید بتوان نادیده گرفت و یا به زور خفه نمود، اما تاریخ، گواه هزاران سال فریاد رسای آنان بوده و هست.

نیکی برآیند خرد است در دل و روان آدمی.

گاهی آدم ها تا جایی به هم نزدیک می شوند که دیگر یکدیگر را نمی بینند! شاید دوری بتواند دوباره موجب شناخت درست آنان از یکدیگر شود.

کسی که کردار شایسته را زیر پا می گذارد، توانایی این را نمی یابد که قدم بر نخستین پله پیروزی بگذارد.

کسی که آدم پیش رویش را آن گونه که هست نمی بیند، خیلی زود به مرز جدایی می رسد.

زمانی می توانید کسی را از راهی بازدارید که ابتدا هدفش را دگرگون ساخته باشید. تا کسی هدفش دگرگون نگردد شما راه به جایی نخواهید برد.

درون ما با تمام جزئیات از نگاه تیزبین اهل خرد پنهان نیست.

درون ما از نگاه تیزبین خردمندان پنهان نیست.

چه بسیار آدمیان نادانی که مهربانی شایستگان را بر نمی تابند. آنها در نهایت یا به بردگی تیزدندانان گرفتار آیند و یا چهره زشت تنهایی را آشکارا ببینند.

تواناترین افراد در بیشتر زمان ها خود را ناتوان می یابند.

برای ربودن دل های آدمیان باید بر هم پیشی بگیریم و این زیباترین مسابقه زندگی است.

برای آنکه به پایین پرتاب نشوی، دستگیر آدمیان شو.

انسان های ماندگار به چیزی جز آرمان نمی اندیشند.

انسان ها را آنگونه که هستند بخواهیم، نه آنگونه که می خواهیم.

در هر سرنوشتی، رازی مهم فرو نهفته است.

از سفر کرده، ارزش سرزمین مادری را بپرس.

اهل سیاست پاسخگو هستند! البته تنها به پرسش هایی که دوست دارند!!!.

خویش را خوار نکنیم و ارزشمندش بداریم؛ بدین گونه است که در برابر یاوه گویان می ایستیم و پاسخ شان را می دهیم.

هر آرزویی بدون پژوهش و تلاش، سترون (عقیم) باقی می ماند.

پشیمانی، اولین گام برای پوزش است.

برای کامیابی همواره نگاهت به راستی باشد و درستی.

هیچ گاه از راستی و درستی خویش آزرده مباش؛ چون همیشه در انتهای هر داستان تو برنده هستی!

خودخواه، تجربه سخت تنهایی را پیش رو دارد.

جهان همواره در حال دگرگونی و رشد است؛ نباید این پویندگی را زشت دانست، باید همراه بود و سهمی از این رشد را بر عهده داشت.

خیال پردازی که عملگرا هم باشد می تواند سرچشمه ی دگرگونی های بسیار گردد.

در کنارمان دلبر هست و اگر نیست، در سفر رسیدن به اویم؛ پس تنهایی وجود ندارد.

اگر هدف زندگی روشن باشد، دهها راه بن بست نیز نمی تواند ما را از پیش رفتن به سوی آن باز دارد.

نادانی و پستی یک نفر در گذشته نمی تواند میدان انتقام از خاندان او باشد.

پیران دنیا دیده، سدی برای گفتگو برپا نمی کنند.

تلاش های سیاسی برای جوانان، مردابی مرگبار است.

تنها راه ماندگاری هر مراوده ی دوستانه ای، درک درست حقایق شخص مقابل است.

آتش خشم را با آب سکوت خاموش کن.

امروز به شمار نویسندگان، وب نوشت های اینترنت، بنگاه سخن پراکنی و خبرگزاری ایجاد شده است. پنهان سازی خبری در جهان امروز بسیار خنده آور و کودکانه است.

ابله ترین آدمیان کسانی هستند که با مسخره کردن شایستگان شاد می شوند.

برای به دست آوردن گنج خموشی، بارگاه دانش خود را بزرگتر ساز.

برای دلهره شبانگاهان، نسیم گرمابخش خرد را همراه کن.

برای گردش دو روزه، توشه ای سه روزه همراه ببر و اگر توان رسیدن به خواسته زندگی ات را دو هزار گام می دانی، خود را آماده پیمودن سه هزار گام بنما، چرا که شتاب در هنگام رهسپاری نباید کم شود.

رسیدن به راستی و درستی چندان سخت و پیچیده نیست؛ کافی است کمی به خوی کودکی برگردیم.

پیش نیاز رسیدن به دلیری و بی باکی، یافتن آرمان و خواسته ای روشن است.

آن که مدام از کمبودها و ناراستی های زندگی خویش سخن می گوید، دوست خوبی برای تو نخواهد بود.

دوستی تنها برآیند نیاز ما نیست؛ از خودگذشتگی، نخستین پایه دوستی است.

کلید رازهای بزرگ در ژرفای کمی نیست.

اهل خرد، پیشتاز روزگار خویش اند.

جریان های آلوده به مرداب خواهند رسید؛ [از این رو] سخن گفتن از آنها زندگی مان را تباه می سازد.

در هستی، جنبش حشرات هم چهار چوبی دارد.

زادروز ما با تاری نادیدنی به هزاران زادروز دیگر گره خورده است. مرگ هم زادروزی است همانند زاده شدن که بدرودی به جهانی دیگر است.

سرود هستی آهنگی ملایم و کشیده دارد.

واژه ها سرشار از پندارها است؛ ارزش آنها همپای زندگی است.

معادل ابجد

ناگریز

288

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری