معنی ناگهانی

لغت نامه دهخدا

ناگهانی

ناگهانی. [گ َ] (ص نسبی) فجائی. بی مقدمه. سریع. (یادداشت بخط مؤلف).
- بلای ناگهانی، بلائی که بی خبر و یک دفعه روی دهد. (ناظم الاطباء).
- مرگ ناگهانه و ناگهانی، مرگ مفاجاه. (ناظم الاطباء):
می چاره ٔ مرگ ناگهانی است
سرمایه ٔ عمر جاودانی است.
واله اصفهانی.
جان کندن تدریجی خود را آخر
تبدیل به مرگ ناگهانی کردیم.
فرخی یزدی.


کاریزک ناگهانی

کاریزک ناگهانی. [زَ ک ِ] (اِخ) دهی از دهستان زاوه ٔ بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه، در 12هزارگزی خاور تربت حیدریه و یکهزار گزی شمال جاده باخرز به تربت. جلگه و معتدل و سکنه ٔ آن 1188 تن است. قنات دارد. محصول آن غلات و تریاک و شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی و قالیچه بافی است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

فارسی به انگلیسی

ناگهانی‌

Accidental, Emergent, Exigent, Imperious, Precipitate, Sudden, Swift, Unawares, Urgent

فارسی به ترکی

حل جدول

ناگهانی

اتفاقی، یکباره، تصادفی

غیرمترقبه، غیرمنتظره، بی مقدمه، سریع

یکبارگی

بی‌هوا

بی هوا

دست بر قضا

یکباره، غیر منتظره، غیر مترقبه

مترادف و متضاد زبان فارسی

ناگهانی

غیرمترقبه، غیرمنتظره، نابیوسیده،
(متضاد) بیوسیده

فرهنگ فارسی هوشیار

ناگهانی

بی مقدمه، سریع، سرزده

فارسی به ایتالیایی

ناگهانی

improvviso

فارسی به آلمانی

ناگهانی

Abrupt [adjective]

فارسی به عربی

معادل ابجد

ناگهانی

137

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری