معنی نراد
لغت نامه دهخدا
نراد. [ن َرْ را] (ص) آنکه نرد بازی می کند. آنکه بازی نرد را خوب میداند و نیک بازی می کند. از لغات مولده از آمیزش پارسی با تازی است. (ناظم الاطباء). تخته باز. تخته نردباز. ماهر در بازی نرد. نردباز. که نرد نیکو بازد. صیغه ٔ مبالغه ٔ منحوت از نرد:
نراد طرب به مهره بازی
از دست بنفش کرده ران را.
خاقانی.
بردم از نراد گیتی یک دو داو اندر سه زخم
گرچه از چارآخشیج و پنج حس در ششدرم.
خاقانی.
تخت نرد ملک را زآن سو که بدخواهان اوست
هفت نراد فلک خانه مششدر ساختند.
خاقانی.
نراد گفت بنشین تا یک ندب نرد بازیم. (سندبادنامه ص 34).
- امثال:
طاس اگر راست نشیند همه کس نراد است.
فرهنگ معین
(نَ رّ) (ص.) نردباز.
حل جدول
از پردههای دور قلب و دیگر اندام های داخلی
از پردههای دور قلب و دیگر اندامهای داخلی
از پرده های دور قلب و دیگر اندام های داخلی
فرهنگ فارسی هوشیار
ساخته ی فارسی گویان از نرد پارسی به شیوه ی تازی نرد باز (صفت) نردباز: نرادان چمن دست مالش پیش کعبتین. . . دارند. مهره چون راست نشیندهمه کس نراداست.
معادل ابجد
255