معنی نماینده
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
نشان دهنده، وکیل مردم در مجلس، کسی که از طرف کس دیگر برای مذاکره در امری یا انجام کاری معین شده باشد. [خوانش: (نُ یا نَ یَ دِ) (ص فا.)]
فرهنگ عمید
نشاندهنده،
(اسم، صفت فاعلی) (سیاسی) کسی که از طرف کس دیگر برای مذاکره در امری یا انجام دادن کاری معین شده باشد، وکیل، نایب،
علامت، نشانه،
حل جدول
وکیل
مترادف و متضاد زبان فارسی
عامل، قایممقام، کارگزار، مباشر، وکیل، شاخص، نمودار
فارسی به انگلیسی
Procurator, Agent, Delegate, Deputy, Emissary, Representative
فارسی به ترکی
ajan
فارسی به عربی
تمثیل، عامل، مبعوث، ممثل، مندوب، موشر، نائب، وکیل
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) نشان دهنده، وکیل مباشر (ازطرف کسی)، کارگزار، وکیل مجلس (شوری سنا)، نشانه علامت، نماینده هر عدد عبارتست از تعداد دفعاتی که آن عدد باید در خود ضرب شود چون (بتوان دو 5) 2- مبین تعداد دفعاتی است که باید 5 در خود ضرب شود نما، آژان (مامور) بانک در شهرهای دیگر. یا نماینده سیاسی. کسی از طرف دولت متبوع خود در کشور دیگر ماموریت سیاسی دارد و آن شامل سفیران وزیران مختار و کارگزاران است.
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Abgeordnete, Abgeordneter, Darstellend, Vertreter (m), Agent, Faktor [noun], Stellvertretung [noun]
معادل ابجد
160