معنی نویسنده رمان شالی به درازای جاده ی ابریشم

حل جدول

نویسنده رمان شالی به درازای جاده ی ابریشم

مهستی شاهرخی


شالی به درازای جاده ی ابریشم

مهستی شاهرخی (ورجاوند)

اثری از مهستی شاهرخی


جاده ابریشم

جاده تاریخی بین خاورمیانه و چین


درازای زندگی

عمر

گویش مازندرانی

شالی

شالی، نوعی زبان قراردادی منطقه ی شمال استبرای تبدیل هر کلمه...

گوسفند قهوه ای رنگ، شالی، شلتوک


شالی پخه

پوسته ی جداشده ی شالی


شالی – پوخه

پوسته ی شالی یا ارزن


شالی سس

سبوس شالی

واژه پیشنهادی

لغت نامه دهخدا

شالی

شالی. (اِ) شالی زار را گویند که برنج زار باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). || در مازندران زراعت برنج را شالی گویند. (فرهنگ نظام). || دانه ٔ برنج که در پوست باشد و نام دیگرش شلتوک است. (فرهنگ نظام) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برنج از پوست بیرون نیامده و آن را شلتوک گفته اند. (انجمن آرا). در سانسکریت شالی بمعنی برنج و غلات مشابه آن است. (حاشیه ٔ برهان چ معین):
شالی سرتیز ندانم که چیست
کاب گذشتش ز سر آنگاه زیست.
امیرخسرو.

شالی. (ص نسبی) منسوب به شال و آن قریه ای است از قرای بلخ. (انساب سمعانی).


شالی پایه

شالی پایه. [ی َ / ی ِ] (اِ مرکب) شالی زار و برنج زار. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).


ابریشم

ابریشم. [اَ ش َ] (اِ) خیط و رشته که از تارهای پیله کنند دوختن و بافتن را. ابریسم. بریشم. حریر. قز. افریشم: و از نشابور جامه های گوناگون خیزد و ابریشم و پنبه. (حدود العالم).
کمندی ز ابریشم و چرم شیر
یکی تیغ درخورد گرد دلیر.
فردوسی.
همچنان باشم ترا من که تو باشی مر مرا
گر همی دیبات باید جز که ابریشم متن.
ناصرخسرو.
|| تار سازها که بزخمه یا بناخن نوازند: وَتَر؛ ابریشم رباب و چنگ. (مقدمهالادب زمخشری). || مطلق سازهای زه دار:
سمن عارضان پیش خسرو بپای
به آواز ابریشم و بانگ نای...
فردوسی ؟
من غلام مطربم کابریشم خوش میزند.
حافظ؟
- ابریشم خام، خامه. دمقس.
|| دستان ِ ساز. پرده ٔ ساز:
سر فریاد نداریم پگاه است هنوز
یک دو ابریشم شایدکه فروتر گیرند.
سیدحسن غزنوی.
- ابریشم زدن، نواختن، زدن یکی از رود جامگان را.
- کرم ابریشم، کرم قز. کرم پیله. دودالقز.
و نیز گفته اند ابریشم نوعی از سازهای نواختنی است و بدین شعر تمثل کرده اند:
بَابریشم و عود وچنگ و طنبور
در بزم تو باد زهره مزدور.
و ظاهراً بر اساسی نیست.
- ابریشم مقرض، ابریشم که با مقراض سخت ریزه کرده و در معاجین آمیختندی فربهی و قوت و نیز رفع خفقان را.
- ابریشم هفت رنگ، تارهای ابریشم است به هفت لون که بر سر عروس آویزند و آنرا بشگون نیک دارند.
- مثل ابریشم، سخت باریک، چنانکه رشته ٔ طعام و رشته ٔ پالوده و مانند آن.

معادل ابجد

نویسنده رمان شالی به درازای جاده ی ابریشم

1623

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری