معنی نکس
لغت نامه دهخدا
نکس. [ن َ] (ع مص) سرنگون کردن. (غیاث اللغات). واژگون ساختن. (فرهنگ فارسی معین). نگونسار کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 101) (از تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نگونسار افتادن. (غیاث اللغات). || سرفروافکندن. (تاج المصادر بیهقی). سر خود را به زیر افکندن. (فرهنگ فارسی معین). سر از خواری و ذلت فروافکندن. (از اقرب الموارد). || بازگردان کردن طعام و جز آن بیماری را. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). || بازگشت کردن مرض. || (اِمص) سرنگونی. واژگونی. || سربه زیرافکنی. || بازگشت بیماری. (فرهنگ فارسی معین).
نکس. [ن َ ک َ] (ص مرکب) ناکس. فرومایه. (ناظم الاطباء).
نکس. [ن ُ] (ع مص) با سر شدن بیماری. (تاج المصادر بیهقی) (یادداشت مؤلف). بازگشتن بیماری. عود کردن مرض. (غیاث اللغات). بازگردان شدن بیماری. (از آنندراج) (از منتهی الارب). برگردان شدن بیماری. (از ناظم الاطباء). بازگشتن مرض بعد از نقاهت. (از اقرب الموارد). نکاس. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). پس افتادن بیماری. عود مرض در حال نقاهت. سر غلطیدن بیمار. (یادداشت مؤلف). || (اِمص) بازگردیدگی بیماری. (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه). بازگردان شدگی بیماری. (ناظم الاطباء). بازگشت بیماری. (فرهنگ فارسی معین). نکاس. (آنندراج) (منتهی الارب):
گر نخواهی نکس پیش این طبیب
بر زمین زن زود سر را ای لبیب.
مولوی.
|| ضعف. سستی. (یادداشت مؤلف). || قصور. (یادداشت مؤلف).
نکس. [ن ُ ک ُ] (ع ص، اِ) برجای ماندگان از پیری. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مفرد آن ناکِس است. (از اقرب الموارد). رجوع به ناکِس شود.
نکس. [ن ِ] (ع ص، اِ) تیر سوفارشکسته که اسفل او را اعلی گردانند. (منتهی الارب) (آنندراج). تیرسوفارشکسته که پائین آن را بالا سازند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پیکان که بیخش شکسته پس سر آن را بن وی کرده باشند. (منتهی الارب) (ازآنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کمان که سر شاخ آن را پایین آن سازند و بن شاخ را سر آن، و آن عیب است. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بچه که پایش نخست برآید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). الیتن من الاولاد. (اقرب الموارد). || قصیر. (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغه). || مرد سست و ضعیف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). مرد ضعیف و فرومایه که خیری در وجودش نیست. (از اقرب الموارد). || مقصر از غایت کرم و جوانمردی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). || مرد دنی ٔ. (از متن اللغه). مرد خسیس. مرد بخیل. (یادداشت مؤلف). ج، انکاس.
فرهنگ معین
سرنگون کردن، (مص ل.) سر خود را از شرم به زیر افکندن. [خوانش: (نَ کِ رِ یا رَ) [ع. نکره]]
(مص ل.) بازگشتن بیماری، (اِمص.) بازگشت ناخوشی. [خوانش: (نَ کِ رِ یا رَ) [ع. نکره]]
فرهنگ عمید
سرنگون کردن، نگونسار کردن، برگرداندن و سرازیر کردن چیزی،
سر خود را از خواری به زیر افکندن،
عود کردن مرض،
بازگشت بیماری،
حل جدول
سرنگون کردن، وارونه
مترادف و متضاد زبان فارسی
سرنگونی، واژگونی، بازگشت، رجعت، عود
فرهنگ فارسی هوشیار
نگو نسار کردن
فرهنگ فارسی آزاد
نِکس، شخص پست و بی خیر، سست و ضعیف، کوتاه و قصیر،
نَکس، (نَکَسَ، یَنکُسُ) واژگون کردن، زیر و بالا کردن، بازگردانیدن (بیماری را)،
نُکس، بازگشت بیماری بعد از شفا، عود مرض،
معادل ابجد
130