معنی نگرش

لغت نامه دهخدا

نگرش

نگرش. [ن ِ گ َ رِ] (اِمص) نگاه کردن. دیدن. (برهان قاطع). نگرستن. (برهان قاطع) (آنندراج). بینش. نظر. نگاه. ملاحظه. مشاهده. (ناظم الاطباء). عمل نگریستن. اسم از نگریستن است. (یادداشت مؤلف): باریک موی کشیده ٔ خوب نگرش. (التفهیم). یعنی نگرش او در هر کار از بهر رضای اﷲ باشد. (کتاب المعارف). دیده ٔ من از واسطه ٔ دیدن او از من دیده بردوخت و نگرش به اصل کار و هویت خویش درآموخت. (تذکرهالاولیاء از حاشیه ٔ برهان قاطع). || دقت. توجه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به نگرش کردن شود. || محابا. ملاحظه.
- بی نگرش، بی ملاحظه. بی محابا. (یادداشت مؤلف): سپاهی هولناک دارد و از کشتن هیچ باک نمی دارند و بی تکلف و بی نگرش همی حرب کنند. (تاریخ سیستان ص 209).
|| رویه. (یادداشت مؤلف). || (اصطلاح نجوم) نظر و اتصال در کواکب. (مقدمه ٔ التفهیم، از فرهنگ فارسی معین).

فرهنگ معین

نگرش

(نِ گَ رِ) (اِمص.) نگریستن، بینش، نظر.

فرهنگ عمید

نگرش

دیدگاه،
ملاحظه، رعایت،
نظر، نگاه، دیدن،

حل جدول

نگرش

دید، بینش، دیدگاه

لحاظ

مترادف و متضاد زبان فارسی

نگرش

تماشا، دید، نظاره، نظر، نگاه، اعتنا، التفات، توجه، رعایت، ملاحظه

فارسی به انگلیسی

نگرش‌

Attitude, Mentality, Observation, Outlook, Sight, Slant, Theory, View

فرهنگ فارسی هوشیار

نگرش

(اسم) نگاه نظر، ملاحظه رعایت، دقت توجه: اندرین نه خرد باشد و نه حمیت که مرچنان خداوندی دارد که چندین نگرش کند. یابی نگرش. بی دقت: و بی تکلف و بی نگرش همی حرب کنند، نظر و اتصال در کواکب.

معادل ابجد

نگرش

570

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری