معنی نگهبانی کردن
لغت نامه دهخدا
نگهبانی کردن. [ن ِ گ َ ک َ دَ] (مص مرکب) نگهبانی نمودن. نگه داشتن. نگه داری کردن. حفاظت کردن:
لیکن از عقل روا نیست که از دیوان
خویشتن را نکند مرد نگهبانی.
ناصرخسرو.
نگهبانی
نگهبانی. [ن ِ گ َ] (حامص مرکب) پاسداری. رعایت. نگه داری. تعهد: و نگه دارد آنچه در عهده ٔ نگهبانی اوست از کار خلق خدایش. (تاریخ بیهقی ص 311). سلوک کن... در رعایت آنچه ما آن را در نظر تو زینت دادیم و در پاسداری و نگهبانی آن. (تاریخ بیهقی ص 313). فکر و تدبیرش صرف نمی شود مگر در نگهبانی حوزه ٔ اسلام. (تاریخ بیهقی ص 312).
یکی باب عدل است و تدبیر و رای
نگهبانی خلق و ترس خدای.
سعدی.
سپه را نگهبانی شهریار
به از جنگ در حلقه ٔ کارزار.
سعدی.
|| پاسبانی:
چون شدم غایب از درْت به ارزانی
نیک مردی بنشاندم به نگهبانی.
منوچهری.
|| مراقبت.ترصد:
صحبت ما به نگهبانی دم می گذرد
تیغ بر کف همه جا پشت سر خود داریم.
صائب.
نگهبانی نمودن
نگهبانی نمودن. [ن ِ گ َ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ] (مص مرکب) نگهبانی کردن. || مراقبت کردن. پاسبانی کردن:
خواجه روزی سوی خانه رفته بود
بر دکان طوطی نگهبانی نمود.
مولوی.
فارسی به انگلیسی
Guard, Watch
حل جدول
فارسی به عربی
وصیفه
فرهنگ معین
(~.) (حامص.) نک. نگاهبانی.
مترادف و متضاد زبان فارسی
پاسبانی، پاسداریدیدهبانی، حراست، حمایت، محارست، محافظت، مراقبت، مواظبت
واژه پیشنهادی
فرهنگ عمید
مراقبت، محافظت، پاسبانی، کشیک دادن،
(اسم) محلی که نگهبان در آنجا انجام وظیفه میکند،
فرهنگ فارسی هوشیار
حفاظت حراست محافظت، قراولی کشیک.
فارسی به ایتالیایی
sorveglianza
معادل ابجد
412