معنی نیرومندان

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

اقویاء

جمع قوی، نیرومندان


اقویا

(صفت اسم) جمع قوی نیرومندان توانایان زور آوران مقابل ضعفا ء: (ضعفا از عهده اقویا بر نیایند. )


اقویا ء

(تک: قوی) زورمندان (صفت اسم) جمع قوی نیرومندان توانایان زور آوران مقابل ضعفا ء: (ضعفا از عهده اقویا بر نیایند. )

فرهنگ معین

اقویا

(اَ) [ع.] (ص. اِ.) جِ قوی، نیرومندان.

لغت نامه دهخدا

اقویاء

اقویاء. [اَق ْ] (ع ص، اِ) ج ِ قَوی ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). نیرومندان. رجوع به قوی شود.


عصبة

عصبه. [ع ُ ب َ] (ع اِ) از ده تا چند عدد از مرد و اسب ومرغ. (منتهی الارب). گروه. (نصاب). گروه از ده تا چهل. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی). بمعنی عصابه است در مردان و اسبان و مرغان. (از اقرب الموارد): اذ قالوا لَیوسف و أخوه أحب ّ اًلی أبینا منا و نحن عصبه (قرآن 8/12)، آنگاه که گفتند یوسف و برادرش نزد پدرمان عزیزتر از ماست و حال آنکه ما عصبه ای هستیم. قالوا لئن أکله الذئب و نحن عصبه اًنا اًذن لخاسرون (قرآن 14/12)، گفتند اگر گرگ او را بخورد در حالیکه ما گروهی از جوانان هستیم ما زیانکار خواهیم بود. اًن الذین جاؤوا بالافک عصبه منکم (قرآن 11/24)، کسانی که دروغ بزرگ آوردند گروهی از شما بودند. و آتیناه من الکنوز ما اًن مفاتحه لتنوء بالعصبه اولی القوه (قرآن 76/28)، و او را گنجهایی دادیم که کلیدهای آن بر گروهی از نیرومندان سنگینی میکرد.
آنکس که تو را نداشت طاعت
در عصبه ٔ تو نمود عصیان.
خاقانی.
کَلاله؛ عصبه ای که با ایشان برادران مادری وارث باشند. || چیزکی است که بر درخت با خار پیچیده شود و به آسانی دور کرده نشود. (منتهی الارب).چیزی است که بر درخت قناد پیچد و جز با کوشش از آن جدا نشود. (از اقرب الموارد). ج، عُصَب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
عِطفه؛ درخت عصبه. (منتهی الارب).

سخن بزرگان

تونی دیویس

نیرومندترین اندیشه در هر دورانی، اندیشه ی نیرومندان است و نبوغ ویژه ای لازم نیست تا نشان داده شود که جوهر انسان بودن در هر دوره ای، گرایش به شباهتی شگفت انگیز با گروه مسلط [=برگماشته] آن دوره و آن مکان دارد.

اگر انسان حیوان سخنگو است، پس بیشترین میزان حضور ما نه در درون گرایی اندیشه و احساس خصوصی، بلکه در مشترک بودن مبادله ی زبانی است.

نیرومندترین اندیشه در هر دورانی، اندیشه ی نیرومندان است و نبوغ ویژه ای لازم نیست تا نشان داده شود که جوهر انسان بودن در هر دوره ای، گرایش به شباهتی شگفت انگیز با گروه مسلط [برگماشته] آن دوره و آن مکان دارد.

انسانیت یا انسان بودن، جوهر اصلی و جدایی ناپذیر یا صفت تعریف کننده ی انسان ها است.

انسانیت ذاتی در میان همه ی انسان ها در هر زمان و مکانی مشترک است.


جبران خلیل جبران

تا هنگامی که کاری با شور و اشتیاق درنیامیزد، پوچ و میانتهی خواهد بود.

نمیتوانید آزاده باشید، مگر آنکه برای به دست آوردن آزادی بکوشید.

چگونه ستمگر میتواند بر آزادمردان حُکم براند، مگر آنکه ستم، بنیان آزادی و ننگ، پایهی بزرگیشان باشد؟

سرود آزادی از میان میلههای زندان بیرون نمیآید.

زناشویی برای هیچ کس هیچ حقی جز آنکه به دیگری می دهد پدید نمی آورد. زناشویی برای هر کس همان قدر آزادی می آورد که آن کس به دیگری می دهد.

براستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟ خداوند، درهای فراوانی ساخته که به حقیقت گشوده می شوند و آنها را برای تمام کسانی که با دست ایمان به آن می کوبند، باز می کند. نیکی در انسان باید آزادانه جریان و تسرِی یابد.

همه آنچه در خلقت است، در درون شماست و هر آنچه درون شماست، در خلقت است. طبیعت با آغوشی باز و دستانی گرم از ما استقبال کرده و می خواهد که از زیبایی اش لذت بریم. چرا انسان باید آنچه را در طبیعت ساخته شده از بین ببرد.

تعلبم و تربیت، دانه ای در درون شما نمی کارد، اما دانه های شما را می رویاند.

تعلیم و تربیت، دانه را آبیاری می کند، اما از پیش خود دانه ای به شما نمی دهد.

در تعلیم و تربیت، ذهن به تدریج از تجربه های علمی به نظریه های عقلانی، تجربه معنوی و سپس به سوی خدا رهسپار می شود.

برادرم تو را دوست دارم، هر که می خواهی باش، خواه در کلیسایت نیایش کن، خواه در معبد و یا در مسجد. من و تو فرزندان یک آیین هستیم، زیرا آیین های گوناگون، انگشتان دست دوست داشتنی "یگانه ی برتر " هستند....

اگر با عشق کار کنید، خود را با دیگران پیوند میزنید و چنین پیوندی سبب پیوندتان با پروردگار خواهد شد.

من نمیتوانم چگونه نیایش کردن با الفاظ را به شما بیاموزم. زیرا خداوند به اینگونه نیایشها گوش فرا نمیدهد، مگر آنکه با دهان و زبان شما سخن بگوید.

برادرم تو را دوست دارم، هر که می خواهی باش؛ خواه در کلیسایت نیایش کنی، خواه در معبد و یا در مسجد. من و تو فرزندان یک آیین هستیم، زیرا راههای گوناگون دین، انگشتان دست دوست داشتنی "یگانه ی برتر" هستند؛ همان دستی که سوی همگان دراز شده و همه ی آرزومندان دست یافتن به همه چیز را رسایی و بالندگی جان می بخشد.

عبادت، گستردن جان است بر کرانه هستی و آمیزش انسان است با اکسیر حیات.

بسیاری از دین ها به شیشه پنجره می مانند؛ راستی را از پس آنها می بینیم، اما ما را از راستی جدا می کنند.

دین تحقق پندار است و پهنه پندار.

چون عاشقی آمد، سزاوار نباشد این گفتار که: خدا در قلب من است، شایسته تر آنکه گفته آید: من در قلب خداوندم.

رنجدیده! اگر بکوشی تا چیزی از مال خود را به مردم ببخشی، بی تردید رستگار هستی.

گروهی دریای زیبای حقیقت را به درون خود نهان دارند و زلال آن را در پیاله ی کوچک کلام نمی کنند؛ به گرمای مهربان سینه ی آنان باشد که جان به سکوتی موزون آرام گیرد.

بهترین مردم کسانی هستند که اگر از آنها تعریف کنید، خجل شوند و چون بد گفتید، سکوت کنند.

هیچ رابطه ی انسانی، وجود دیگری را به تملک خود در نمی آورد. در دوستی یا عشق، هر دو نفر در کنار هم دستهای خود را برای یافتن چیزی که یک دست به تنهایی قادر به یافتن آن نیست دراز می کنند.

در میان مردمان فهمیده، استوارترین اساس زناشویی، دوستی و رفاقت است؛ اشتراک در علایق یکدیگر و توانایی در به سامان رساندن باورها و درک اندیشه ها و رویاهای یکدیگر به گونه ای مشترک.

مردم! هشدار! که زیبایی، زندگانی است، آن زمان که پرده گشاید و چهره برنماید؛ اما زندگی، شمایید و حجاب خود، شمایید. زیبایی، قامت بلند ابدیت است، نگران منتهای خویش در زلال آینه؛ اما روشنی آینه شمایید و نهایت جاودانه شمایید.

گروهی از مردم اندکی از ثروت کلان خویش را می بخشند و آرزویی جز شهرت ندارند. این خودخواهی و این شهرت پرستی که به طور ناخودآگاه گرفتارش هستند بخشش آنها را تباه می سازد.

مردم هرگز نمی دانند پیشوا جز سرشت بزرگ آنها که به سوی آسمان سیر می کند، شکاری ندارد.

زمانی مردم را درست می ببینی که در بلندیهای سر به آسمان کشیده حضور داشته باشی و نیز در منزلگاههای دور.

برخی از مردم بسیار دارند، ولی اندک میبخشند و میبخشند برای آنکه نام آور شوند.

برخی از مردم با شادی میبخشند و شادی برای آنها پاداش همان بخشش است.

دربارهی آن که جانی بکُشد، درحالی که مردم جان او را هزار باز کشتهاند، چه مجازاتی خواهید نوشت؟

روح غمگین، در تنهایی آرام میگیرد و از انسانها میهراسد؛ چون آهویی زخمی که گله را به جا نهاده و به زندگی غار رو میآورد تا بهبود یافته یا بمیرد.

ما همگی رزم آوران پیکار زندگی هستیم، اما برخی پیشرویم و برخی دنباله رو.

فضایی بین پندار و عمل وجود دارد که با پشتکار پیموده می شود.

هر زیبایی و شکوه در این دنیا، تنها با اندیشه یا عاطفه ی درون یک انسان پدید می اید. هر آنچه امروز می بینیم و نسلهای گذشته آن را ساخته اند، پیش از پدید آمدن، یک اندیشه در ذهن مردی یا یک انگیزه در قلب زنی بوده است.

پند آموز است ماجرای مردی که زمین را می کاوید تا ریشه های بی ثمر را از دل آن بیرون کشد، اما ناگاه گنجی بزرگ یافت؟!

من سکوت را از آدم پر حرف آموختم، بردباری را از نابردبار و مهربانی را از نامهربان. اما شگفت آور است که قدرشناس این آموزگاران نیستم.

آموزگاری که در سایهی پرستشگاه راه میرود و پیروانش او را در بر گرفتهاند، چیزی از دانش خود نمیدهد، بلکه باور و مهربانی و عشق خود را میبخشد.

به رویاها ایمان بیاورید که دروازه های ابدیت اند.

به پزشک خود ایمان داشته باشید و به گفته هایش، که جز دارویی شفا بخش نیست، اعتماد کنید و جرعه ی تلخ او را با خاطری آسوده سرکشید.

برخی اندک دارند، ولی همه را میبخشند، آنها به زندگی و به گشادهدستی زندگانی باور دارند. گنجینههایشان هرگز تهی نمیشود و تا ابد لبریز است.

ایمان از کردار جدا نیست و عمل از پندار.

اگر عشق با شما سخن گوید، او را باور کنید، هر چند پژواکاش، رویاهایتان را آشفته سازد.

از شما میخواهم خرد و عشق را گرامی بدارید، زیرا میان دو میهمان نباید فرق بگذارید و اگر از یکی بیش از دیگری مهمان نوازی کنید، دوستی و باور، هر دو را از دست میدهید.

هر ضعیف و ناچیزی که در میان شما عذاب دیده و نابود گشته است، نیرومندترین و ایستاده ترین چیزی است که در هستی شماست.

در رنجی که ما می بریم، درد نه تنها در زخمهایمان، که در اعماق قلب طبیعت نیز حضور دارد. در تغییر هر فصل، کوهها، درختان و رودها ظاهری دگرگونه می یابند؛ همان گونه که انسان در گذر عمر با تجربه ها و احساساتش دگرگون می شود. در دل هر زمستان، تپشی از بهار و در پوشش سیاه شب، لبخندی از روشنایی نمایان است.

چگونه میتوانید آنان که عذاب وجدانشان بیش از گناهانشان است را مجازات کنید؟

آن که گرفتار رنج و عذاب شده، اما با ذات و هویتش همنوایی دارد، همانند کشتی است که سکانش درهم شکسته و در گوشه و کنار جزایر و دریاها سرگردان است و از هر سو در بر گرفته شده با خطرها؛ ای بسا که غرق نشود و به ته دریا فرو نرود.

ای که در رنج و عذابی! تو آنگاه رستگار می شوی که با ذات و هویت خویش یکی گردی.

اگر از دوست خود جدا شدی، مبادا که بر جدایی اش افسرده و غمین گردی؛ زیرا آنچه از وجود او در تو دوستی و مهر برانگیخته است، ای بسا که در غیابش روشن تر و آشکارتر از دوران حضورش باشد.

اگر از دوست جدا شدید، اندوهگین نباشید، زیرا عشق شما نسبت به او بیش از خود او است.

شاید بتوانید دست و پای مرا به غل و زنجیر بکشید و یا مرا به زندانی تاریک بیافکنید، اما افکار مرا که آزاد است نمی توانید به اسارت در آورید.

حقیقت پشیمانی، ابری تیره است که بر اندیشه سایه میافکند.

به فرزند عشق خود توانید داد، اما اندیشه تان را هرگز، که وی را افکاری دیگر به سر است؛ تفکراتی از آن خویشتن.

اندیشه ها جایگاهی والاتر از دنیای ظاهری دارند. چه حقیر است و کوچک، زندگی آنکه دستانش را میان دیده و دنیا قرار داده و هیچ نمی بیند جز خطوط باریک دستانش؛ در خانه ی نادانی، آینه ای نیست که روح خود را در آن به تماشا بنشیند.

اندیشه ام در من، عشق به آرامش و خواهش وابسته نبودن را جای می دهد.

هیچ کس نمی تواند چیزی را به شما بیاموزد، جز آنچه که در افق دید و خرد شما وجود داشته و شما از آن بیخبر بوده اید.

هیچ کس نمی تواند چیزی را بر شما آشکار سازد، مگر آنچه که از پیش در طلیعه ی ناخودآگاه معرفت تان قرار داشته است.

هرگز در پاسخ عاجزانه ای در نمانده ام، مگر در برابر کسی که از من پرسید: تو کیستی؟

هرگاه توانستیم به همان راحتی که می خندیم از صمیم دل بگرییم، انسانی میانه رو شده ایم. گریه بارانی است که از طوفان درون برمی خیزد یا شبنمی است که نمایانگر لطافت روح است.

کسی که بخشش می کند، زمانی به نشاط حقیقی دست می یابد که پس از جستجوی فراوان نیازمندی را پیدا کند که عطای وی را بپذیرد. تلاش برای یافتن چنین شخصی، لذت بخش تر از ایثار است.

کاملترین پاداش برای انسان، بخششی است که بتواند امیال هستی اش را تغییر دهد و خواستهای دو لب خشکیده از عطش او را دگرگون سازد و تمام زندگی اش را به چشمه های همیشه جوشان و ابدی تبدیل کند.

طبیعت با آغوشی باز و دستانی گرم از ما استقبال کرده و می خواهد که از زیبایی اش لذت ببریم. چرا انسان باید آنچه را که در طبیعت ساخته شده است، از بین ببرد؟

شمایی که با باد سفر میکنید! کدامین بادنما میتواند شما را رهنمون سازد؟ کدامین قانون بشری میتواند برایتان سودمند باشد؟ درحالی که بندهای زندانتان را نشکستهاید؟

سخت است زندگی، برای کسی که آرزوی مرگ دارد، ولی بهر دلبندانش میزید.

دوستی با آدم نادان به اندازه بحث کردن با آدم مست، احمقانه است.

چه ناچیز است زندگی کسی که با دستهایش چهره خود را از جهان جدا ساخته و چیزی نمی بیند جز خطوط باریک انگشتانش را.

چون [اگر] بخشنده ای به فرد نیازمند بخشش و کرم کرد، در دل احساس شادی و سرور کند و ببالد. اما نیکی کردن به کسی که نیاز ندارد روا نیست، چه او هرگز ارزش نیکی را نمی شناسد و همچنان که از خار خشک گل نمی روید، ارج نهادن به نیکی را نمی داند....

تاسف، ابر سیاهی است که آسمان ذهن آدمی را تیره می سازد، در حالی که تاثیر جرایم را از بین نمی برد.

بیچاره ترین آدمها کسی است که رویاهای خویش را در پیکر زر و سیم تعبیر می کند.

به نیازمندان بخشیدن چه زیبا است؛ و زیباتر از آن، به کسی بخشیدن است که از ما نمیخواهد، ولی نیاز او را میدانیم.

به من می گویند اگر خودت را بشناسی همه ی انسانها را شناخته ای.

برای پی بردن به قلب و ذهن کسی، به آرزوهای آیندهی او بنگرید، نه به دستاوردهای گذشتهاش.

با سالخوردگان و افراد با تجربه مشورت کنید که چشمهایشان، چهره سالها را دیده و گوشهایشان، نوای زندگی را شنیده است.

آن کس که دست و دل خود را برای بخشش بگشاید و در پی نیازمندان باشد، شادیِ بالاتر و لذتآورتر از بخشش به دست میآورد.

انسانها بر دو گونه اند: یکی، او که در تاریکی بیدار است و دیگری، او که در روشنایی خواب است.

به روزگار شیرین رفاقت سفره خنده بگسترید و نان شادمانی قسمت کنید. به شبنم این بهانه های کوچک است که در دل، سپیده می دمد و جان تازه می شود.

قلبت را دنبال کن...قلب تو برای هر کار بزرگی راهنمای درستی است. تقدیر هر کاری که انجام می دهی با آن عنصر قدسی که درون هر یک از ماست تعیین می شود.

بخشش زودگذر توانگران بر تهیدستان تلخ است و همدردی نیرومندان با ناتوانان، بی ارزش؛ چرا که یادآور برتری آنان است.

بیشک، روزی خواهد رسید که داراییتان را از دست میدهید! اکنون بخشش کنید تا بخشش، فصلی از فصلهای زندگیتان باشد و نه از آنِ بازماندگان شما.

چون [=اگر] بخشنده ای به فرد نیازمند بخشش و کرم کرد، در دل احساس شادی و سرور کند و ببالد. اما نیکی کردن به کسی که نیاز ندارد روا نیست، چه او هرگز ارزش نیکی را نمی شناسد و همچنان که از خار خشک گل نمی روید، ارج نهادن به نیکی را نمی داند....

حیات درختان در بخشش میوه است. آنها می بخشند تا زنده بمانند، زیرا اگر باری ندهند، خود را به تباهی و نابودی کشانده اند.

دهش (بخشش)، آنگاه که از ثروت است و از مکنت، هر چه بسیار، باز اندک باشد، که واقعیت بخشش، ایثار از خویشتن است.

روح من! زندگی چونان گذشتن از شب است، هر چند تندتر روی، زودتر به سپیدهدم میرسی.

سخاوت، بخشیدن بیشتر از توان است و غرور، ستاندن کمتر از نیاز.

و کدامین ثروت است که نگاه دارید تا ابد؟ آنچه امروز شما راست، یک روز به دیگری سپرده شود. پس امروز به دست خویش بخشش کنید، باشد که شهد گوارای سخاوت، نصیب شما گردد، نه مرده ریگی وارثانتان.

وقتی از دارایی خود چیزی می بخشی چندان بخشش نکرده ای، بخشش حقیقی آن است که وجود خود را به دیگری بخشی.

هر یک از شما دل خود را به همسرش دهد، ولی مبادا چنین بخششی برای در بند کردن باشد.

گنجی که در اعماق نامحدود شما حبس شده است، در لحظه ای که خود نمی دانید، کشف خواهد شد.

قلب شما در سکوت و آرامش به اسرار روزها و شبها شناخت می یابد، اما گوشهایتان در حسرت و آرزویند که آوای چنین شناختی را که بر قلبهایتان فرود می آید، بشنوند.

در پهنه پندار و ربودگی خیال، فراتر از پیروزیهای خود و فروتر از شکستهای خود نروید.

روح باید چون گُل از خاک، نازکی و بوی خوش برگیرد، از زندگی فرزانگی یابد و با پیروزی بر دنیا، از بند آن برهد.

اگر بخواهید ترسی را از خویش برانید، بدانید که جایگاه ترس در دلتان ریشه دارد و نه در کسانی که از آنها میترسید.

اگر گام در معبدی نهادی تا اوج فروتنی و هراس خود را نشان دهی، برای همیشه برتری کسی را نسبت به کس دیگر نخواهی یافت. برای تو کافی است گام در معبدی نهی، بی آنکه کسی تو را ببیند.

لذت ترساندن، ژرف و پایدار است. به همین دلیل، مترسک از ایستادن در دشت خلوت هیچ گاه خسته نمی شود.

هنگامی که در سکوت شب گوش فرا دهی، خواهی شنید که کوهها و دریاها و جنگلها با خود کم بینی و هراس ویژه ای نیایش می کنند.

هیچ چیز را زشت مخوان! مگر هراس روح را در برابر یادبودهای گذشتهاش.

به راستی که زندگی سیاه است، اگر جنبشی در آن نباشد. حرکتِ بیشناخت، کور است و برکتی ندارد. شناخت بی عمل نیز نازا و بیمار است. کردار بیعشق، بیهوده و بیثمر است.

اگر زیبایی را آواز سر دهی، حتی در تنهایی بیابان، گوش شنوا خواهی یافت.

اندرز من به زوجهای جوان این است که به هنگام شادی، همگام با یکدیگر نغمه ساز کنید و پای بکوبید و شادمان باشید، اما امان دهید که هر یک در حریم خلوت خویش آسوده باشد و تنها؛ چون تارهای عود که تنهایند هر کدام، اما به کار یک ترانه ی واحد در ارتعاش.

حاشا که آواز آزادی از پس میله و زنجیر به گوش تواند رسید و از گلوگاه مرغان اسیر.

سکوت، دردناک است؛ اما در سکوت است که همه چیز شکل می گیرد و در زندگی ما لحظه هایی هست که تنها کار ما باید انتظار کشیدن باشد. درون هر چیز در اعمال هستی، نیرویی هست که چیزی را می بیند و می شنود که هنوز قادر به درکش نیستیم، هر آنچه امروز هستیم، از سکوت دیروز زاده شده است.

شما دل به یار خود بسپارید، اما نه برای نگهداری آن؛ زیرا تنها گرمی زندگی است که می تواند دلها را حفظ کند.

نفرت به همان اندازه ی دوست داشتن، خوب است. یک دشمن می تواند به خوبی یک دوست باشد. برای خود زندگی کن، زندگیت را بزیی، سپس به راستی دوست انسان خواهی شد.

اگر نتوانید با عشق کار کنید و رنجیده و افسرده باشید، بهتر است کارتان را رها کنید و بر پلکان پرستشگاه بنشینید و از آنهایی که با آرامش و شادی کار میکنند، گدایی کنید.

آرامش گهواره ای است بر دامن خاک و سنگ پله هایی به جانب افلاک.

دلهایتان اسرار روزها و شبها را در سکون و آرامش میشناسند.

سزاوار است دوستی را بخواهی که به روزهایت تلاش و به شبهایت آرامش بخشد.

مرگ در زیر شاخههای فروشکننده از طوفان، خوشتر از جان دادن بر بازوان پیری است.

حسود بر من حسد می ورزد، بی آنکه خود بداند.

اگر دانشت چیزی درباره ارزش اشیا و امور به تو نمی آموزد و تو را از اسارت ماده رهایی نمی بخشد، پس هرگز به عرش حقیقت نزدیک نمی شوی.

دیروز، فرمانبردار سلطان ها بودیم و سر برآستان ِ امپراطوران داشتیم؛ امروز، حقیقت را می ستاییم و راه عشق می پوییم.

شما چون فصلهای سال هستید، زیرا در زمستان خود بهار را انکار می کنید، در حالی که بهار سرسبز هرگز شما را انکار نمی کند، بلکه در سنگین ترین خواب بی خبری به روی شما لبخند می زند، بی آنکه خشمگین شود و یا با شما ستیز کند و صفا و یکرنگی را نادیده بگیرد.

شگفتا که از مرگ میهراسیم، ولی آرزوی خفتن و رویاهای زیبا را داریم.

از یک خود کامه، یک بدکار، یک گستاخ و یا کسی که سرفرازی درونی اش را رها کرده، چشم نیک اندیش نداشته باش.

آموختن تنها سرمایه ای است که ستمکاران نمی توانند به تاراج ببرند.

شما می توانید بانگ طبل را مهار کنید و سیم های گیتار را باز کنید، اما کدامیک از فرزندان آدم خواهد توانست چکاوک را در آسمان از نوا باز دارد؟

انسان خردمند با مشعـل دانش و حکمت، پیش رفته و راه بشریت را روشن می سازد.

چه حقیر و کوچک است، زندگی آن که دستانش را میان دیده و دنیا قرار داده و هیچ نمی بیند، جز خطوط باریک دستانش. در خانه نادانی، آینه ای نیست که روح خود را در آن به تماشا بنشیند.

خداوندا، نمی توانیم از تو چیزی بخواهیم، که تو نیازهای ما را می دانی، پیش از اینکه در ما پدیدار شود.

خرد و عشق، سکان و بادبان روح اند و در دریای جهان در حال تکاپو هستند.

اگر بکوشی و در پی نصیبی حتی برای خود باشی، بدان که صالحی.

اگر نان بپزید، ولی لذتی نیابید، به راستی، نان تلخی پختهاید که تنها نیمی از گرسنگی انسان را فرو مینشاند.

چه تفاوتی دارد که در شهر بزرگی زندگی کنی یا در شهری کوچک؛ زندگی راستین در درون ماست.

ای شکست من، جسارت جاویدان من! من و تو به طوفان می خندیم.

اگر دوستت را در تمامی شرایط درک نکنی، او را هرگز درک نخواهی کرد.

اگر سزاوار است که دوست با جزر زندگی ات آشنا شود، بگذار تا با مد آن نیز آشنا گردد، زیرا چه امیدی است به دوستی که می خواهی در کنارش باشی، تنها برای ساعتها و یا قلمرو مشخصی؟

بخشد.

تبه کار را برای آن دوست دارم که بدی هایش از روح پست و فرومایهی او سرچشمه نگرفته، بلکه از ناتوانی روح و ناامیدی اوست.

دوست بدارید، اما عشق را به زنجیر بدل نکنید.

دوست برای آن است که نیازت را برآورد، نه اینکه تهی بودنت را پر کند.

دوستی با کار، عشق به زندگی است.

دوستی مسئولیتی شیرین است، نه یک فرصت.

دوستی همواره یک مسئولیت شیرین است، نه یک فرصت.

رابطه قلبی دو دوست نیاز به بیان الفاظ و عبارات ندارد.

عشق به زندگی از راه کار، به معنای دوستی و یکدلی با درونیترین راز زندگیست.

شکنجه ها عشق به شما روا می دارد تا به رازی که در دلهایتان نهفته است پی برید و بدین وسیله جزیی از حیات باشید.

گمان نبرید که زمان عشق در دست شماست، بلکه این عشق است که هر زمان شما را شایسته بداند، هدایت می کند.

اگر به دیدار روح مرگ مشتاقید، هم به جسم زندگی روی نمایید و دروازه های دل بدو برگشایید که زندگانی و مرگ یگانه اند؛ همچنان که رودخانه و دریا.

این کودکان فرزندان شما نی اند، آنان پسران و دختران اشتیاق حیاتند و هم از برای او. از شما گذر کرده و به دنیا سفر کنند، اما از شما نیایند. همراهی تان کنند، اما از شما نباشند.

به هنگام باز ایستادن تنفس، نفس از تکرار پی در پی آزاد می شود و تلاش برای آزادی از زندانی مخوف و اوج گرفتن در فضایی گسترده و پر از آثار حیات به سوی پروردگار ادامه می یابد تا بی پرده به وصال برسد.

چون بمیرم بگویید، غریبی مشتاق به سوی وطن خویش هجرت کرد؛ در دنیا اسیر مراد خود بود و اکنون در آسمانها رهاست.

چه زیباست هنگامی که در اوج نشاط و بی نیازی هستی، دست به دعا برداری.

درون من جایی است که تنها در آن زندگی می کنم.

زندگی بدون عشق مثل درختی بدون شکوفه و بدون برگ و بار است.

زندگی روزانه شما پرستشگاه شما و دین شماست. آنگاه که به درون آن پای می نهید، همه هستی خویش را همراه داشته باشید.

فرزندانتان از آنِ شما نیستند! آنها پسران و دخترانی هستند که از خودشیفتگی زندگی، جان گرفته اند. آنها به وسیله ی شما و نه از شما شکل می گیرند، گرچه در کنار شما آسوده اند اما در تملک شما نیستند. شما مجازید که عشق خود را به ایشان هدیه کنید، نه افکارتان را، که آنها خود متفکرند.

موسیقیدان میتواند زیباترین سرودهها و نغمههای جهان را برایتان بنوازد، ولی نمیتواند گوشی [به شما] ببخشد تا بتوانید با آن بشنوید.

میتوانید بکوشید تا مانند آنها [(فرزندانتان)] شوید، ولی بیهوده است که بکوشید آنها را مانند خود کنید. زیرا زندگی به گذشته باز نمیگردد و در خانهی دیروز به سر نمیبرد.

عشق برای همیشه از زیبایی می هراسد، با وجود این، زیبایی برای همیشه با عشق دنبال خواهد شد.

معادل ابجد

نیرومندان

411

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری