معنی نیم تخت
لغت نامه دهخدا
نیم تخت. [ت َ] (اِ مرکب) تختی که بالای آن می خوابند. دارابذین. دارافرین. (ناظم الاطباء). تخت کوچک که از یکسو دیوار ندارد و بر آن توان نشستن و پایها آویختن. نیم کت. (یادداشت مؤلف). || (اصطلاح کفاشی) قطعه ٔ چرم یا لاستیکی که بر کف کفش مستعمل کوبند دوام آن را، یابرای پوشاندن سوراخی که در تخت کفش پدید آمده است.
فرهنگ عمید
نیمکت
حل جدول
قطعه لاستیکی که بر کفش کهنه می دوزند
فارسی به انگلیسی
Bench, Bunk
فارسی به ترکی
kanape
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) نیمکت، تختی کوچک که بر بالای آن خوابند.
معادل ابجد
1500