معنی هارون

لغت نامه دهخدا

هارون

هارون. (اِخ) ابن حاتم الکوفی. او راست: کتاب القرأات. (ابن الندیم).

هارون. (اِخ) ابن عنتره. محدث است. عمروبن ابی قیس از او و وی از عمروبن مرهروایت کند: سئل رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و سلم عن قول اﷲ:«فمن یرد اﷲ أن یهدیه یشرح صدرَه ُ للاسلام » فقال: «اذا دخل النور القلب و انفسح شرح لذلک الصدرُ»؛ قالوا: یا نبی اﷲ هل لذلک آیه یعرف بُها؟ قال: «نعم الانابه الی دارالخلود و التجافی عن دارالغرور و الاستعداد للموت قبل نزول الموت ». (عیون الاخبار چ مصر ج 2 ص 328). رجوع به ابوعمرو شود.

هارون. (اِخ) (امیر) ابن محمد العباسی، مکنی به ابوموسی. مورخ است و از اوست:تاریخ خلفای بنی عباس. (تاریخ الخلفاء سیوطی ص 18).

هارون. (اِخ) ابن محمدبن عبدالملک الزیات، مکنی به ابوموسی. از جمعکنندگان اخبار و یکی از رواه بود. از جمله کتب وی کتاب «اخبار ذی الرمه» و مجموعه ٔ رسائل او را میتوان نام برد. (الفهرست چ مصر ص 178).

هارون. (اِخ) (الثائر) ابن محمدبن حسین بن علی، مکنی به ابوطالب. از فرمانروایان علوی (سادات حسینی) مازندران است که در نیمه ٔ اول قرن پنجم هجری در آن سامان حکومت داشته است. (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد تألیف رابینو ص 186).

هارون. (اِخ) ابن محمد، مکنی به ابوالطیب. داودبن رشید از وی روایت کند. و رجوع به ابوالطیب شود.

هارون. (اِخ) ابن فاتک. او راست: علل النحو.

هارون. (اِخ) ابن غزوان. از چاکران ابوجعفرمنصور دوانیقی دومین خلیفه ٔ عباسی که به فرمان وی، فضیل بن عمران استاد جعفر پسر منصور را کشت. هارون ازموالی عثمان بن نهیک بود. (الوزراء و الکتاب ص 92).

هارون. (اِخ) ابن محمد کاتب. رجوع به ابوالغمر هارون شود.

هارون. (اِخ) ابن غرور الراهب. مورخ است و تاریخ مختصری دارد. رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 72 شود.

هارون. (اِخ) ابن عمران. برادر موسی بنی اسرائیل و وزیر وی که با برادر خویش (موسی) از جانب خدا مأمور به دعوت فرعون شد و با موسی از مصر هجرت کرد. و آنگاه که موسی برای آوردن الواح عشره به طور شد، وی گاوی را که از زر کرده بود و آواز میکرد خدا خواند و موسی بر او برآشفت. صاحب قاموس کتاب مقدس گوید: هارون به معنی کوه نشین یا متنور، اولین رؤسای کهنه و اول زاده ٔ عمرام پسرزاده ٔ لاوی از یوکابد دخت لاوی که عمه ٔ عمرام بود و از قرار معلوم این تزویج در آن زمان حرام نبوده و پس از اعطای شریعت حرام گردید و خانواده ٔ هارون از قهاتیان بودند که بزرگترین قبیله ٔ لاویان و قوی ترین ایشان بودند. و اول دفعه که هارون در کتاب مقدس ذکر گشته هارون لاوی ذکر شده است. محض آنکه اعتبار وی را در پیشوایی قوم خود نشان دهد و با وجودی که اول زاده است کاهن خانواده ٔ خود بود.زوجه ٔ هارون الیشاع دخت رئیس یهودا بود و از برای هارون چهار پسر «ناداب » و «ابیهو» و «العازار» و «ایتامار» را تولید کرد. در کتاب مقدس خبری از ایام جوانی هارون نداریم. اول دفعه که در کتاب مقدس مذکور است عمرش 83 سال بود و آن در وقتی که موسی بواسطه ٔ عدم فصاحت از پیشوایی قوم خود ابا نمود بدان لحاظ خداوندفرمود: «آیا برادرت هارون لاوی را نمی شناسیم که فصیح الکلام است ». از آن پس هر دو برادر در تکلّم و عمل شرکت همی داشتند اعم از اینکه این کار و تکلم در حضور فرعون و یا در مد نظر مشایخ اسرائیل می بود و هارون خیلی شجاع و دلدار بود، چنانکه در جنگ رفیدیم با حور به اتفاق یکدیگر دستهای موسی را برافراشته نگاه میداشتند و او با دو پسر خود ناداب و ابیهو و هفتاد نفر از مشایخ اسرائیل با موسی به کوه برآمده خداوند را ملاقات نمودند. لکن چون زمان غیبت موسی به طول انجامیداظهار ضعف و انکسار نموده از اطاعت خدائی سر پیچانیده، گوساله ٔ طلایی را از برای اسکات قوم بساخت ولی از قرار معلوم هارون به این بت اعتقاد نداشت، بلکه فقط از برای اسکات قوم ساخته، خود به هیچ وجه نگفت که این خداست، ولی چون بنی اسرائیل آن را دیدند فریاد برآوردند و گفتند: اینان خدایان تو هستند که تو را از زمین برآوردند و ظاهراً چنان می نماید که هارون هر دو طرف را ملاحظه نموده مذبحی از برای بت مذکور بنا کرده عیدی را برای خداوند اعلان نمود. و البته اینگونه مطالب دلیل بر ضعف عزم و سستی رای و ریای شخص عامل میباشد، ولی خداوند خطا و تقصیر او را عفو فرموده وی را رئیس الکهنه و اولادشرا کاهن قرار داد و چون خداوند ناداب و ابیهو را بواسطه ٔ آوردن آتش غریبه مقتول ساخت و اولادش از اظهار عزاداری بطور معمول ممنوع گشتند، از آن پس هارون و مریم درباره ٔ زوجه ٔ کوشیه موسی با موسی مباحثه نموده مدعی آن بودند که خداوند بر ایشان مکاشفه عطا فرموده بود و از قراری که معلوم میشود داعی بر این حرکت مریم بود، چه که خدای تعالی وی را به آفت برص گرفتار نموده ولکن هارون توبه کرده در حضور خداوند تضرع نمود. موسی از برای شفای مریم از خدا استدعا نمود و به جواب فایض گشت. و چون بیست سال بر این برآمد قوم قورح با موسی و هارون ضدیت نمودند علی هذا در ازای این عمل و کردار زشت زمین شکافته و تمام آن قوم را بلع نمود و یک تن از ایشان را باقی نگذاشت، ولی سایر قوم بواسطه ٔ هارون خلاصی یافتند. از آن پس خدای تعالی کهانت هارون واولاد وی را بواسطه ٔ معجزه ٔ شکوفه نمودن عصای هارون ثابت و برقرار داشت. از قراری که معلوم است هارون ازجمله ٔ اشخاص ضعیف عزم و سخیف رأی بوده و بزودی در تجریه می افتاد، چنانکه با بودن موسی در نزد آبهای مریبه خطا ورزیده از دخول اراضی موعوده محروم گردید و گذشته از اینها مکرراً خطا ورزیده توبه همی کرد تا زمانی که به رحمت ایزدی پیوسته، در کوه هور که قله اش برممالک فلسطین مشرف است وفات یافت و قبل از وفات، موسی لباسهای کهانت را به حکم رب العالمین از وی برکنده به العازار پوشانید و در هنگام وفات 123 سال از عمرش گذشته بود و موضع قبر وی تا به حال در یکی از قله های کوه هور باقی و معتبر است. اما وجه تسمیه ٔ وی به قدوس الرب بواسطه ٔ کار وی بود نه بواسطه ٔ سیرت و رفتار وی، با وجود همه اینها بیش از موسی محبوب القلوب بود و بعد از موتش قوم اسرائیل بر وی ماتم و سوگواری بسیار نمودند و مدت یک ماه در ماتم مشغول بودند و یهودیان متأخر محض یادگاری وی، روز اول ماه پنجم، ماه آب را روزه می داشتند. خلاصه ریاست کهنه اسرائیلیان ازهارون شروع نموده و به خانواده ٔ پسرش العازار منتهی شده بالاخره از آن خانواده به خانواده عالی منتقل گردید، لکن بواسطه ٔ خطای خانواده ٔ عالی خدای تعالی اخبار فرمود که این ریاست از وی گرفته خواهد شد. و این مطلب در زمان سلیمان کامل گردید که وی ریاست را از خانواده ابی یاثار نقل نموده به صادوق که از سلسله ٔ العازار بود عطا نمود. (قاموس کتاب مقدس صص 916-918).

هارون. (اِخ) (الواثق باﷲ) ابن محمد (المعتصم باﷲ) ابن هارون الرشید العباسی. رجوع به الواثق باﷲ شود.

هارون. (اِخ) ابن علی بن یحیی بن منصور. رجوع به ابوعبداﷲ هارون... شود.

هارون. (اِخ) ابن علی بن هارون بن یحیی بن ابی منصور.در ایام دیالمه در بغداد از علماء احکام به شمار میرفت. وی مطلع به علم هیئت و آلات رصدیه بود و نیز زیج مشهوری داشت که مردم بدان عمل میکردند. در ذی الحجه ٔسال 376 هَ. ق. پس از 74 سال زندگی در بغداد وفات یافت. (گاهنامه ٔ 1310 ص 52) (التفهیم حاشیه ٔ ص 161).

هارون. (اِخ) ابن عزّون الراهب. از مورخین است و تاریخی دارد که در آن بیست ودو تن از قیصران روم را از عهداسکندر ذکر کرده است. (تاریخ الحکماء قفطی ص 126).

هارون. (اِخ) ابن عبدالولی بن عبدالسلام الاخیمی (700-764 هَ. ق.). اصلش از مراغه و به دمشق کوچ کرده بود. از فقهای شافعی که به فلسفه و معقولات اشتغال داشت، در مصر به قونوی مشهور شد و در آنجا از دبوسی درس شنید و سُبکی را نیز ملاقات کرد. کتابی به نام «المنقذ من الزلل » در اصول دین مشتمل بر منطق و طبیعی و الهی تألیف کرد که در آن با اشعریه مخالفتهای زیادی کرد. ابن کثیر گفته است که وی کتابی در علم کلام تصنیف کرد. و نیزشرحی بر «مختصر» ابن حاجب در اصول نوشت. به مرض طاعون در دمشق وفات یافت. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 9 ص 43).

هارون. (اِخ) ابن عبدالولی. او راست: کتاب الملل المتقدمین فی اصول دین.

هارون. (اِخ) ابن عبداﷲ خارجی. از رؤسا و فرماندهان خوارج که مدتی با سپاهیان المعتضدباﷲ خلیفه ٔ عباسی در اطراف موصل جنگید و سرانجام شکست خورد و اسیر گشت و در سال 283 هَ. ق. به فرمان خلیفه کشته شد. (کامل ابن اثیر ج 7 ص 187 و 189).

هارون. (اِخ) ابن مسلم، مکنی به ابومسلم. محدث است.

هارون. (اِخ) ابن حاتم التمیمی، مکنی به ابوبشر البِزاز. مورخ و محدث و قاری قرن سوم هجری. اهل کوفه بود و عده ای از قارئین قراآت خود را از وی گرفته اند. علماء حدیث در ثقه بودنش اختلاف دارند. ابن حبان او را ثقه شمرده، و درباره ٔ تاریخ نویسی اش، ابن الجزری، گفته است: کتاب تاریخی جمع کرده و ابن حجر گفته است: تاریخی برای ما باقی گذارده است. خیرالدین زرکلی مؤلف «الاعلام » در ذیل نام مذکور می نویسد: در کتابخانه ٔ ظاهریه در دمشق اوراقی با علامت «خ » در موضوع تاریخ وجود دارد که از زمان علی بن ابیطالب شروع میشود و به آخر دولت اموی ختم می گردد و در اوایل قرن ششم هجری نوشته شده است. ممکن است این اوراق بقیه ٔ تاریخ هارون بن حاتم التمیمی باشد، زیرا اسم وی بر روی کتاب آمده است. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 9 ص 40).

هارون. (اِخ) ابن محمدبن کثیربن زادویه القرشی. محدث است. (ذکر اخبار اصبهان ج 2 ص 237). و رجوع به الموشح ص 373 شود.

هارون. (اِخ) ابن محمدبن هارون اسوانی، مکنی به ابوموسی. از فقهاء مالکی و محدث بود. در ربیعالاول سال 327 هَ. ق. درگذشت.

هارون. (اِخ) ابن غریب (ابن الخال). پسر خال مقتدر بود و فرمانده ٔ لشکر وی. در باب الطاق بر سر دو غلام میان او و بازوک نزاع افتاد و بازوک هلاک شد. چون این خبر به امیرالامرا مونس الاستاد رسید، وی را گران آمد که چرا با وی در این کار مشورتی نشده از این رو پسر بازوک را برانگیخت تا به جنگ مقتدر شتافت و مقتدر را منهزم گردانید و شکستی سخت به خلافت وارد آمد. در این هنگام اسماعیلیان در ولایت مغرب و دیلمان در عراق عجم (خمس و عشر ثلثمائه) بر امیران وقت بشوریدند و مستولی شدند. خلیفه، هارون را به جنگ دیلمان فرستاد و او به دست آنان اسیر شد وخلیفه ناگزیر آن ولایت بر دیلمان مسلم داشت تا او خلاص شد. هارون در سال 322 هَ. ق. به قتل رسید. (تاریخ گزیده صص 391-340). و رجوع به ابن اثیر ج 7 ص 69 و الاوراق صص 8-9 و ص 24، 71، 75 و 177 و تاریخ الخلفا ص 254 و خاندان نوبختی تألیف عباس اقبال صص 200-201 شود.

هارون. (اِخ) ابن موسی بن شریک، مکنی به ابوعبداﷲ و معروف به اخفش. او آخرین فرد از اخفش هاست. وی قاری و نحوی و اهل دمشق بود. به سال 201 هَ. ق. متولد شد. قرائتهای مختلف و روایات غریب آموخت و در قراآت سبع ماهر بود. عالم به تفسیر و نحو و معانی و غریب و شعر و دارای صوتی خوش و شیرین بیان بود. قرائت مردم شام از او گرفته شده. نزد عبداﷲبن ذکوان و جز او تلمذ کرد و ابوالحسن بن اخرم شاگرد وی بود. و از ابومسهر الغسانی روایت میکرد و ابوبکربن فطیس از وی روایت داشت. هارون مردی فاضل و ادیب بود و کتبی در قرائت و عربی تصنیف کرد. در حدود 291 هَ. ق. وفات یافت. (معجم الادباء چ مصر ج 16 ص 263).

هارون. (اِخ) ابن الحائک الضریر النحوی. یهودی الاصل، اهل حیره و نحوی است. از اوست: کتاب العلل فی النحو، کتاب الغریب الهاشمی. (معجم الادباء چ مصر ج 19 ص 261).

هارون. (اِخ) بغراخان بن یوسف خضرخان از امرای ایلک خانیه مشرق از 455 تا 496. (طبقات سلاطین اسلام ص 123). رجوع به آل افراسیاب شود.

هارون. (اِخ) (بربری) رجوع به ابومحمد هارونی بربری شود.

هارون. (اِخ) ابن هارون. رجوع به ابوالعلاء شود.

هارون. (اِخ) ابن نعیم. در «الوزراء و الکتاب » داستانی راجع به شهادت دادن وی در محضر مأمون خلیفه ٔ عباسی آمده است. رجوع به الوزراء و الکتاب صص 258-259 شود.

هارون. (اِخ) ابن عبداﷲبن محمد، مکنی به ابویحیی الزُهْری العوفی. از احفاد عبدالرحمن بن عوف. فقیه مالکی و ازقضاه بود. اهل مکه بود و به بغداد آمد. مأمون مسندقضای مصر را به وی واگذار کرد (217 هَ. ق.) و هنگامی که مجادله بر سر قدیم یا حادث بودن قرآن بین متکلمین درگرفته بود مأمون او را مجبور کرد که بر مخلوق بودن قرآن گواهی دهد. هارون بن عبداﷲ ابتدا چنین کرد، ولی بعدها عقیده ٔ خود را تغییر داد. وی شاعر بود ومرزبانی ابیاتی لطیف از اشعارش آورده است. وی در سال 232 هَ. ق. وفات یافت. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 9 ص 41) (از حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ص 206).

هارون. (اِخ) ابن موسی القروی. از رواه است. رجوع به الموشح تألیف مرزبانی ص 207 شود.

هارون. (اِخ) ابن معروف. محدث است. (المصاحف ص 30). رجوع به ابوعلی شود.

هارون. (اِخ) ابن موسی بن جعفر. یکی از پسران موسی بن جعفر علیه السلام امام هفتم شیعیان است. (تاریخ حبیب السیر ج 2 ص 81) (تاریخ گزیده ص 606).

هارون. (اِخ) ابن عبداﷲ المهلبی. محدث است و مرزبانی به وساطت محمدبن یحیی، داستانی از وی درباره ٔ ابوتمام شاعر در الموشح آورده است و خود نیز داستانهایی از وی در ایراد و انتقاد به ابوتمام نقل کرده است. (الموشح ص 299، 304 و 321).

هارون. (اِخ) ابن موسی بن احمد الشیبانی التَلْعُکْبَری، مکنی به ابومحمد. اهل «تل عکبرا» نزدیکی بغداد، از رجال حدیث بر مذهب امامیه بود. وی از محمدبن یعقوب بن اسحاق کلینی رازی روایت کرده است. کتاب «الجوامع» در علوم دینی از اوست. به سال 385 هَ. ق. درگذشت. (اعلام زرکلی ج 9 ص 46) (روضات الجنات ص 554).

هارون. (اِخ) ابن موسی. یکی از مشاهیر اطبای آندلس از اهالی اشبونه (لیسبون) بوده و در خدمت ناصر و مستنصر طبابت میکرده است. (قاموس الاعلام ترکی).

هارون. (اِخ) ابن موسی. محدث است و از حسن بن موسی الاشیب و او از حمادبن زید و او ازیحیی بن سعید روایت کرده است که عمربن عبدالعزیز گفت: «کسی که دینش را هدف دشمنی ها قرار بدهد پیوسته در حالت دگرگونی و تحول است.» (عیون الاخبار ج 2 ص 162).

هارون. (اِخ) ابن موسی، مکنی به ابوعبداﷲ انصاری. از مشاهیر نحویان و از خانواده ٔ یهودی است. در حدیث و تفسیر بی مانند بود. و به دین اسلام درآمد، در بصره میزیست اصمعی به ثقه بودنش گواهی داده است. (قاموس الاعلام ترکی).

هارون. (اِخ) ابن ملول. محدث است.

هارون. (اِخ) ابن المقتدر. برادر الراضی باﷲ خلیفه ٔ عباسی. وی در سال 324 هَ. ق. درگذشت. (الاوراق ص 7) (اخبار الراضی باﷲ و متقی باﷲ ص 71).

هارون. (اِخ) ابن موسی بن صالح بن جندل القیسی الادیب القرطبی، مکنی به ابونصر. زادگاهش مَجریط از شهرهای اندلس. وی شاگرد ابوعیسی اللیثی و ابوعلی قالی بود و خولانی از وی روایت کرده است. وی مردی پرهیزگار و از ثقات ادبا بود و داستانی درباره ٔ ابوعلی قالی آورده که یاقوت حموی آن را در معجم الادباء ذکر کرده است. (الحلل السندسیه ج 1 ص 343).

هارون. (اِخ) ابن مغیره الرازی، مکنی به حمزه. تابعی است. رجوع به ابوحمزه شود.

هارون. (اِخ) ابن مسلم حنائی. محدث است.

هارون. (اِخ) ابن عبداﷲبن مروان بغدادی، مکنی به ابوموسی بزاز و معروف به حمال (171-243 هَ. ق.). از محدثین ثقه و بسیار امین و راستگو بود. ابراهیم الحربی گفته است اگر دروغ حلال بود باز هم ابوموسی بزاز به ترک آن میگفت. ابن حجر گفته است که بزاز فروشنده ٔ قماش بود و باربری میکرد و از اجرت آن در کمال زهد میزیست. محدثین بسیاری از او روایت کرده اند. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 9 ص 42).

هارون. (اِخ) ابن عبدالصمد رخی نیشابوری. از مردم رخ (نام پشته ای به نیشابور).

هارون. (اِخ) مکنی به ابومحمد. از رواه حدیث بود. حسن بن صالح از وی و او از مقاتل بن حیان روایت میکرد.

هارون. (ص، اِ) قاصد و پیک. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). قاصد که بر کمر زنگله داشته تا کس از راه داران و حجاب مانع او نشوند و مردم وی را بشناسند. (یادداشت مؤلف):
ستاره بین که فلک را جلاجل کمر است
که بر کمرگه هارون جلاجل است صواب.
خاقانی.
کآسمان را به حکم هارونیش
ز اختران زنگل روان بستند.
خاقانی.
چرخ هارون کمردارش و چون هارونان
ز انجمش زنگله ها در کمر آویخته اند.
خاقانی.
هارون صدر اوست فلک زآنکه انجمش
هر شب جلاجل کمر است از زر سخاش.
خاقانی.
هارون تو ماه وز ثریاش
شش زنگله در میان ببینم.
خاقانی.
دید که در لشکرش قیصر هارون شده ست
زآن کله زهره ساخت زنگل هارون فلک.
خاقانی.
|| پاسبان. (آنندراج) (ناظم الاطباء):
سام نریمان چاکرش، رستم نقیب لشکرش
هوشنگ هارون درش، جم حاجب بار آمده.
خاقانی.
هفت هارون بر در سلطان غیب
از چه سان فرمان روان دانسته اند.
خاقانی.
آذین باغ دولت و هارون درگهت
از قصر قیصریه و قیصر نکوتر است.
خاقانی.
صفوهالدین زبیده ٔ عجم آنک
دهر هارون آستانه ٔ اوست.
خاقانی.
جلاجل زنان گفت هارون شاه
که شه تاجور باد و دشمن تباه.
نظامی.
سخائی که اگر مزرعه ٔ دنیا را به اقطاع به سگ داری دهد در چشم مکرمت او آن وزن سنجدی نسنجد و اگر جمله ٔ خزائن قارون به هارونی بخشد، آن در حوصله ٔ او قدر کنجدی نگنجد. (المضاف الی بدایع الازمان فی وقایع کرمان چ عباس اقبال ص 25). || نقیب. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان). || شاطر. (حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین) (آنندراج).

هارون. (اِخ) ابن احمدبن عبدالواحدبن هاشم، پسر محمدبن هاشم بن علی بن هاشم الحلبی الاسدی الخطیب. اصل خاندانش ازرقه [در مصر] و به حلب کوچ کرده بودند. در 466 هَ. ق. متولد شد. وی مردی خطیب و در قرائت نیکو و عابد و زاهد بودو کتبی از آنجمله: کتاب «اللحن الخفی » و کتاب «افراد ابی عمروبن العلاء» تألیف کرد. خطبه خوانی حلب به وی واگذار شد و در سال 537 هَ. ق. وفات یافت. ابوعبداﷲبن القیرانی شاعر درباره ٔ او گفته است:
شرح المنبر صدراً
لِتلقیک َ رحیباً
اتُری ضم خطیباً
منک أم ضُمخ طیبا.
(معجم الادباء چ مصر ج 19 ص 264).

هارون. (اِخ) ابن ابی عبید. از رواه است. (سیره عمربن عبدالعزیز ص 35).

هارون. (اِخ) ابن ابی سهل بن نوبخت. از خانواده معروف نوبختی که معاشر ابونواس شاعر مشهور دربار هارون الرشید بوده است. علامه مجلسی در بحارالانوار بنقل از کتاب فَرَج الهموم تألیف سیدرضی الدین علی بن طاوس نقل میکند که هارون بن سهل و برادرش محمد عریضه ای به حضرت امام عبداﷲ جعفربن محمد الصادق نوشته سؤال کردند که ما از فرزندان نوبختیم و پدر و مادر و جد ما عمر خود را به تحصیل نجوم می گذراندند، آیا اشتغال به این فن حلال و مجاز است یا نه ؟ حضرت در جواب فرمودند: آری حلال است. (خاندان نوبختی تألیف عباس اقبال ص 19).

هارون. (اِخ) ابن ابی حفصه. از مشاهیر شعر و ادب عرب، مداح مهدی و رشید خلفای عباسی بود. زادگاهش یمامه و در زمان خلفا ببغداد آمد. وفاتش به سال 182 هجری اتفاق افتاد. (حبیب السیر ج 2 ص 231).

هارون. (اِخ) ابن ابراهیم بن حمادالازدی العذری. وی به سال 278 هَ. ق. متولد شد و در سال 328 هَ. ق. درگذشت. قاضی و فقیه بود. خوی آرامی داشت و بسیار مورداحترام و به احکام بسیار آشنا بود. در بغداد اقامت گزید و در آن شهر به مسند قضا می نشست و قضاوت میکرد.مسند قضای بسیاری از شهرهای مصر بوی واگذار شد. در بغداد ناگهانی درگذشت. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1114).

هارون. (اِخ) ابن آلتونتاش. پدر او آلتونتاش حاجب سلطان محمود غزنوی و اولین امیر خوارزم از طرف وی بود. هارون ابتدا مورد توجه و محبت سلطان مسعود غزنوی بود، ولی در سال 425 هَ.ق. در خوارزم علم طغیان برافراشت و عبدالجبار پسر خواجه احمد عبدالصمد را که از طرف امیر مسعود غزنوی والی خوارزم بود از حکومت خلع کرد و دستور داد نام مسعود غزنوی را از خطبه بزدند و به نام هارون خطبه خواندند. هارون بزودی نواحی اطراف خوارزم را به تصرف درآورد و طغرل و داود و ینالیان و سلجوقیان را که با بنه ٔ بسیار و شتر و اسب و گوسفند بی اندازه به حدود خوارزم آمده بودند جای و چراخور داد و هدیه ها برای آنها فرستاد. ایشان نیز به یاری هارون برخاستند و هارون با کمک و پشت گرمی آنان قصد تسخیر و تصرف خراسان کرد. سلطان مسعود از پیشرفت هارون سخت به هراس افتاده بود و کاری هم نمی توانست بکند. سرانجام خواجه احمد عبدالصمد وزیر مسعود و ابونصر مشکان دبیر رسایل وی توطئه ای چیدند و نهانی بوسیله ٔ بوسعید سهلی که عبدالجبار پسر خواجه احمد عبدالصمد را در خانه ٔ خود پنهان کرده بود، هشت تن از نزدیکترین غلامان هارون را بفریفتند که چون هارون از خوارزم بدرآید در راه وی را بکشند. روز یکشنبه دوم جمادی الاَّخر سنه ٔ ست و عشرین و اربعمائه (426)، هارون به قصد تسخیر خراسان با عدتی تمام از خوارزم بیرون آمد و دو روز بعد بوسیله ٔ غلامان سرائی به قتل رسید. (از تاریخ بیهقی چ سعید نفیسی ج 2 صص 827- 835). و برای اطلاع بیشتر رجوع شود به تاریخ حبیب السیر ج 2 و معجم الانساب و الاسرات الحاکمه ج 2.

هارون. [هارْ وِ] (اِخ) نام جائی بوده است در ناحیه ٔ سیستان. رجوع به تاریخ سیستان چ ملک الشعراء بهار ص 327 شود.

هارون. (اِخ) (یهودی) شاگرد ابوالعباس مبرد. رجوع به ابن حائل شود.

هارون. (اِخ) (سید...) از سادات مرتضوی هزارجریب، از خانواده ٔ جبرئیلی است که در میان سالهای 934- 973 هَ. ق. در هزارجریب حکومت رانده. (از سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد بخش فارسی تألیف رابینو ص 191).

هارون. (اِ) فروماندگی و حیرت، و این لغت عجمی است، اما فارسی نیست. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء).

هارون. (اِخ) ابن اسماعیل بن النعمان عبداﷲبن کعب بن مالک، مکنی به ابوموسی. محدث است. رجوع به ابوموسی شود.

هارون. (اِخ) از محدثین است. رجوع به کتاب المصاحف شود.

هارون. (اِخ) فرزند ابواحمد موفق برادر معتمد خلیفه ٔ عباسی. (ابن اثیر ج 7 ص 138). والی واسط بوده است.

هارون. (اِخ) از بنی مأمون معاصربا ابوالقاسم عبداﷲ المستکفی باﷲبن المکتفی باﷲ خلیفه ٔ عباسی (332-334 هَ. ق.) (النقود العربیه ص 126).

هارون. (اِخ) مکنی به ابومحمد. تابعی است.

هارون. (اِخ) او راست: کتاب آلات الحرب.

هارون. (اِخ) رجوع به الوزیر شود.

هارون. (اِخ) نام برادر بزرگ موسی. (برهان) (ناظم الاطباء). نام پیغمبری معروف. (دهار). نام پیغمبری که برادر کلان موسی بود. (غیاث اللغات) (آنندراج). || اولین کشیش و روحانی بزرگ عبریها. (قاموس کتاب مقدس). || نام خلیفه ٔ بغداد که هارون الرشید میگفتند. (آنندراج). رجوع به هارون بن عمران و هارون الرشید شود.
- هارون رای:
فلک به پیش رکاب وزیر هارون رای
نطاق بسته، بهارونی آید، اینت عجاب.
خاقانی.

هارون. (اِخ) (امیر...) از امیرانی است که در حدود سیرجان، شاه شجاع از آل مظفر را هنگامی که برای جنگ با دولتشاه (در اسفند 765 هَ. ق.) بطرف کرمان میرفت یاری کرد. (تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 222).

هارون. (اِخ) ابن اسحاق. محدث است. عبداﷲ از وی روایت کند. رجوع به کتاب المصاحف شود.

هارون. (اِخ) ابن سعد العجلی. از شعرا و پیشوایان فرقه ٔ زیدیه بود. وی درباره ٔ رافضیان و عقاید آنان نسبت به امام جعفر صادق ابیات زیر را سروده است:
ا لم تر ان الرافضین تفرقوا
فکلهم فی جعفر قال منکرا
فطائفه قالوا اله و منهم
طوائف سمته النبی المطهرا
فان کان یرضی ما یقولون جعفر
فائی الی دبی افارق جعفرا
و من عجب لم اقضه جلد جفرهم
برئت الی الرحمن ممن تجفرا
برئت الی الرحمن من کل رافض
بصیر بباب الکفر، فی الدین اعورا
اذا کف اهل الحق عن بدعه مضی
علیها و ان یمضوا علی الحق قصرا
ولو قال ان الفیل ضب لصدقوا
ولو قال زنجی تحول أحمرا
و اخلف من بول البعیر انا نه
اًذا هو للاقبال وجه أدبرا
فقبح اقوام رموه بفریه
کماقال فی عیسی الفری من تنصرا.
(عیون الاخبار ج 2 ص 145).

هارون. (اِخ) ابن سلیمان. شهاب الدوله بغراخان، اولین پادشاه از ملوک ترک ماوراءالنهر معروف به خانیه ٔ افراسیابیه یاایلیک خانیه است. بغراخان لقب ترکی اوست و لقب اسلامی وی که ظاهراً از دارالخلافه ٔ بغداد برای او فرستاده بوده اند شهاب الدوله بود. نام بغراخان به قول ابن الاثیر «هارون بن سلیمان » و به قول ابن خلدون «هارون بن فرخان (قزاخان ؟) علی » بوده است. وی بلاساغون و کاشغر و سایر بلاد ترکستان شرقی را تا حدود چین در تصرف داشت وپایتخت او شهر بلاساغون بود. ابوعلی محمدبن محمدبن ابراهیم بن سیمجور فرمانفرما و سپهسالار خراسان با هارون داخل عهد سری شده او را به تسخیر بخارا تشویق کرد و با او قرار تقسیم ممالک سامانی را گذاشت. هارون چند بار با پادشاهان سامانی جنگ کرد و در مرتبه ٔ آخر در دوره ٔ سلطنت نوح بن منصور سامانی (365-386 هَ. ق.) بخارا را در سال 382 هَ. ق. فتح کرد، لیکن هنوز چندی از فتح بخارا نگذشته بود که بیمار شد و از بخارا بیرون رفت و راه ترکستان پیش گرفت و در عرض راه در سال 383 هَ. ق. وفات یافت. سلطان محمود غزنوی را با هارون مناظره ای کتبی در مورد مسائل دینی اتفاق افتادکه محمدبن عبده شاعر نامی قرن چهارم هجری دبیر هارون بن سلیمان به سوءالات سلطان محمود پاسخ گفت. نظامی عروضی در چهارمقاله جریان این واقعه را چنین آورده: آورده اند که سلطان یمین الدوله محمود رحمه اﷲ روزی رسولی فرستاد به ماوراءالنهر به نزدیک بغراخان و در نامه ای که تحریر افتاده بود تقریر کرده این فصل که، قال اﷲتعالی: اًن َّ أکرمکم عنداﷲ أتقیکم. و ارباب حقائق و اصحاب دقائق بر آن قرار داده اند که این تقیه از جهل میفرماید که هیچ نقصانی ارواح انسان را از نقص جهل بتر نیست و از نقص نادانی بازپس تر نه، و کلام ناآفریده گواهی همی دهد بر صحت این قضیت و درستی این خبر: و الذین أوتوا العلم درجات. پس همی خواهیم که ائمه ولایت ماوراءالنهر و علماء زمین مشرق و افاضل خاقان از ضروریات اینقدر خبر دهند که: نبوت چیست ؟ ولایت چیست ؟ دین چیست ؟ اسلام چیست ؟ ایمان چیست ؟ احسان چیست ؟تقوی چیست ؟ امر به معروف چیست ؟ نهی از منکر چیست ؟ صراط چیست ؟ میزان چیست ؟ رحم چیست ؟ شفقت چیست ؟ عدل چیست ؟ فضل چیست ؟ چون این نامه به حضرت بغراخان رسید و بر مضمون و مکنون او وقوف یافت، ائمه ٔ ماوراءالنهر رااز دیار و بلاد خواند، و در این معنی با ایشان مشورت کرد، و چند کس از کبار و عظام ائمه ٔ ماوراءالنهر قبول کردند که هر یک در این باب کتابی کنند و در اثناءسخن و متن کتاب جواب آن کلمات درج کنند، و بر این چهار ماه زمان خواستند، و این مهلت به انواع مضر همی بود، چه از همه قویتر اخراجات خزینه بود در اخراجات رسولان و پیکان و تعهد أئمه تا محمدبن عبده الکاتب که دبیر بغراخان بود و در علم تعمقی و در فضل تنوقی داشت و در نظم و نثر تبحری و از فضلا و بلغاء اسلام یکی او بود، گفت: من این سوءالات را در دو کلمه جواب کنم، چنانکه افاضل اسلام و اماثل مشرق چون بینند در محل رضا و مقر پسند افتد. پس قلم برگرفت و در پایان مسائل بر طبق فتوای بنوشت که: قال رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و سلم: التعظیم لامراﷲ و الشفقه علی خلق اﷲ. همه ائمه ٔ ماوراءالنهر انگشت به دندان گرفتند و شگفتیها نمودند وگفتند: اینت جوابی کامل و اینت لفظی شامل، و خاقان عظیم برافروخت که به دبیر کفایت شد و به ائمه حاجت نیفتاد. و چون به غزنین رسید همه بپسندیدند. (چهارمقاله ٔ عروضی چ 3 ص 41 و تعلیقات چهارمقاله ص 39 و 67).

هارون. (اِخ) ابن عبدالرزاق بن حسن بن زید البنجاوی الازهری (1249-1336 هَ.ق.). دانشمند مصری در شهر بنجا از منطقه ٔ صعید متولد شد، و در دانشگاه الازهر تحصیل کرد. به سمت ریاست جمعیت صعیدی ها در الازهر برگزیده شد و سپس به نمایندگی پارلمان مصر رسید و برای تدریس عربی در مدرسه ٔ «المهندسخانه» و مدارس نظامی انتخاب گردید. مبارک پاشا رادر تألیف «الخطط التوفیقیه » کمک کرد. از آثار اوست: «حسن الصیاغه فی فنون البلاغه و «عنوان الظرف فی علم الصرف » و «المبادی النافعه فی تصحیح المطالعه». وی در قاهره وفات یافت. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 9 ص 41).

هارون. (اِخ) ابن عباس بن محمدبن احمدبن محمدبن المأمون، مکنی به ابومحمد الهاشمی العباسی المأمونی (متوفی در573 هَ. ق.). مورخ و ادیب و اهل بغداد بود. ابن قاضی شهبه گفته است: تاریخی در اخبار اوائل و حوادث و دول در دو مجلد در دو سال تألیف کرد و شرح مختصری بر مقامات حریری نوشت. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 9 ص 40).

هارون. (اِخ) ابن صاعد، پسر هارون صابئی، مکنی به ابونصر. اهل بغداد و مقیم در همانجا، در طبابت دست داشت و به درمان و معالجه بیماران مشهور بود. وی رئیس و ساعور پزشکان در بیمارستان عضدی بود. در رمضان سال 444 هَ. ق. وفات یافت. (اخبارالحکماء ص 338).

هارون. (اِخ) ابن سیاوش. از سرداران نصربن سیار حاکم خراسان بود. رجوع به تاریخ بخارای نرشخی ص 72 شود.

هارون. (اِخ) ابن سلیمان الفراء، مکنی به ابوموسی. محدث است. رجوع به ابوموسی شود.

هارون. (اِخ) ابن سلیمان بن منصور. صاحب تاریخ الحکماء در شرح حال یوحنابن ماسویه داستانی آورده که به مناسبتی ذکری از هارون بن سلیمان رفته است. برای اطلاع بیشتر رجوع به تاریخ الحکماء قفطی صص 390-391و عیون الانباء فی طبقات الاطباء ج 1 صص 180-181 شود.

هارون. (اِخ) ابن سلیمان بن داودبن بهرام بن قُطبه بن حُریث بن جویزه السلمی، مکنی به ابوالحسن و معروف به الخزاز. از محدثین است. عبداﷲبن جعفربن احمد از هارون بن سلیمان و او از حمادبن مَسعَده و او از میمون بن موسی و او از حسن و او از مادرش و او از ام سلمه روایت کند که: «ان النبی صلعم کان یصلی رکعتین بعد الوتر و هو جالس ». هارون در سال 263 یا 265هَ. ق. وفات یافت. (ذکر الاخبار اصبهان ج 2 ص 336).

هارون. (اِخ) ابن اعین. از رواه است. سعیدبن عامر از قول وی داستانی درباره ٔ عمربن عبدالعزیز روایت کرده است. (سیره عمربن عبدالعزیز ص 176).

هارون. (اِخ) ابن زیاد. از فضلائی است که مورد احترام الواثق باﷲ خلیفه ٔ عباسی بود. سیوطی از قول احمدبن حمدون نقل کرده است که هارون بن زیاد به مجلس الواثق باﷲ وارد شد، واثق در اکرام و بزرگداشت وی مبالغه کرد. یکی پرسید: یا امیرالمؤمنین ! کیست اینکه بدین گونه مورد احترام توست ؟ جواب داد: این اول کسی است که زبان مرا به ذکر خداوند بازکرد و مرا به رحمت او نزدیک گردانید. (تاریخ الخلفاء ص 228).

هارون. (اِخ) ابن عبداﷲ الشاری الصفری. پیشوای صفریه در ایام معتمد و معتضد عباسی. مردی شجاع و غارتگربود و در اطراف موصل خروج کرد. عده ٔ زیادی از او تبعیت کردند. در سال 282 هَ. ق. معتضد با وی به جنگ پرداخت. و شکست در سپاه هارون افتاد. بزرگان لشکر وی تسلیم شدند و امان خواستند. معتضد به آنان امان داد و هارون با اندکی از لشکرش باقی ماند و از دجله عبورکرد. حسین بن حمدان تغلبی وی را دنبال کرد. هارون اسیر شد. وی را به نزد معتضد بردند. مدتی وی را گرداندند، سپس مصلوب کردند. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 9 ص 42).

هارون. (اِخ) ابن بهاءالدین المرجانی القازانی، شهاب الدین (1233-1306 هَ. ق.). فقیه مالکی و از اهالی قازان (در روسیه) است.وی در کودکی به سمرقند و بخارا کوچ کرد. تألیفاتی دارد که از آنجمله: «خزانهالحواشی لازاحهالغواشی » که حاشیه ای بر التوضیح شرح التنقیح است و «ناظوره الحق فی فرضیه العشاء ان لم یغب الشفق » و «عقیده شهاب الدین » را میتوان نام برد. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 9 ص 39).

هارون. (اِخ) ابن زکریا الهجری، مکنی به ابوعلی. نحوی است و کتاب «النوادر المفیده» از اوست. ثابت بن خرم السَرَقُطی و جز او از وی روایت کنند. (معجم الادباء ج 19 ص 262).

هارون. (اِخ) ابن رِئاب، مکنی به ابوالحسن، صحابی بدری است. عبدالرحمن بن الجوزی گوید: مردی زاهد بود و در زیر لباس خود جامه ٔ پشمین میپوشید. سفیان بن عیینه گفته است: هارون بن رئاب را دیدم چهره ای نورانی داشت. (صفهالصفوه چ 1 ج 3 ص 209).

هارون. (اِخ) ابن خواجه شمس الدین جوینی صاحب دیوان، ملقب به خواجه شرف الدین. از فضلاو شعرا و مربیان علم و ادب بود. دختر ابوالعباس احمدبن مستعصم آخرین خلیفه ٔ عباسی را به زنی داشت. وی پس از عطاملک جوینی به حکومت عراق منصوب شد و در عهد ارغون در این سمت از امیر آروق برادر ایوقا نیابت میکرد. خواجه هارون امیر آروق را به قتل خواجه سعدالدین مستوفی قزوینی برادر خواجه فخرالدین محمد واداشت. چون دولت صاحب دیوان رو به زوال گذاشت خواجه فخرالدین مستوفی به انتقام قتل برادر، خواجه هارون را نزد آروق متهم کرد و هارون در جمادی الاَّخر سال 685 به امر آروق کشته شد. این ابیات از خواجه هارون جوینی است:
قیمت مرد از هنر باشد
نه ز دینار وز گهر باشد
مرد باید که دانش آموزد
تا ز هر کس بزرگتر باشد.
خاک بر فرق مهتری گو را
آلت خواجگی پدر باشد.
(تاریخ مفصل ایران از استیلای مغول تا اعلان مشروطیت ج 1 ص 233).
و رجوع به تاریخ مفصل ایران ص 221، 224، 235، 523 و 562 و تاریخ گزیده ص 587 و مجمع الفصحاء ص 656 و از سعدی تا جامی تألیف ادوارد براون ص 32 و رجال حبیب السیر ج 10 شود.

هارون. (اِخ) ابن خمارویه بن احمدبن طولون (264-292 هَ. ق.). از پادشاهان سلسله ٔ طولونیه مصر است که بعد از کشته شدن برادرش جیش در سال 283 هَ. ق. با او بیعت کردند هارون بر معتضد عباسی از قنسرین و اطراف آن فرودآمد. و چون مکتفی باﷲ در بغداد به خلافت رسید لشکری در سال 291 هَ. ق. برای استخلاص مصر از بنی طولون فرستاد. لشکر وی با فتح و پیروزی به فسطاط رسید در این هنگام هرج و مرج در سپاه هارون بن خمارویه درگرفت. هارون برای رفع اختلاف و هرج و مرج و متحد کردن ایشان پیش رفت، اما با نیزه ٔ یکی از دشمنانش کشته شد. و بعضی گویند دو عم وی شیبان و عدی پسران احمدبن طولون او را کشتند. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 9 ص 40).

هارون. (اِخ) ابن خالد المروزی. از امراء دولت عباسی است. متوکل خلیفه ٔ عباسی بلاد سند را به وی واگذار کرد (232 هَ. ق.) و او در آنجا بود تا اینکه جنگی بین یمانیه و نزاریه برپا شد و در آن جنگ به قتل رسید (240 هَ. ق.). (از اعلام زرکلی چ 2 ج 9 ص 40).

هارون. (اِخ) ابن حمادبن اسحاق. قاضی حران و اعمال آن. وی کتابی سریانی یافت که در آن امر مذاهب و صلوات حرنانیان و کلدانیان یعنی صابئه در آن بود. پس به مردی که سریانی نیک میدانست داد تا ترجمه کرد و آن مفصل ترین کتب است در این موضوع. (ابن الندیم).

هارون. (اِخ) ابن حسن بن علی بن حسن الطبرسی، مکنی به ابومحمد و ملقب به ضیاءالدین و فرزند عمادالدین طبرسی. وی فقیهی فاضل و عالمی محقق و ازشاگردان علامه حلی بود. صاحب روضات الجنات نسخه ٔ خطی از کتاب قواعد علامه حلی به خط ضیاءالدین هارون طبرسی در قصبه ٔ دهخوارقان از اعمال تبریز دیده است که در پشت آن علامه حلی به خط خود چند سطری در مدح و تعریف ابومحمد هارون طبرسی (محرر کتاب) و پدرش عمادالدین طبرسی نوشته و ظاهراً تاریخ تحریر این چند سطر هفدهم رمضان سال 701 هَ. ق. بوده است. رجوع به روضات الجنات، ذیل الحسن بن علی الطبری المازندرانی ص 170 شود.

هارون. (اِخ) ابن سعید، مکنی به ابوعبدالرحمن الراعی العابد. محدث است و ابومسعود رازی از وی روایت کند. رجوع به ذکر الاخبار اصبهان ج 2 ص 336 شود.

هارون. (اِخ) ابن موسی القرطبی. وی ابیات کتاب سیبویه را شرح کرده است.

فرهنگ معین

هارون

پیک، قاصد، برادر حضرت موسی، نگهبان،

فرهنگ عمید

هارون

قاصد، پیک،
دربان، پاسبان، نقیب: چون دست کلیم پای گلگونْش / هارونِ وزیر گشته هارونْش (خاقانی۱: ۴۳)، سام نریمان چاکرش، رستم نقیب لشکرش / هوشنگ هارون درش، جم حاجب بار آمده (خاقانی: ۳۹۱)،

حل جدول

هارون

برادر حضرت موسی

مترادف و متضاد زبان فارسی

هارون

نقیب، نگهبان، پاطر، پیک، قاصد

نام های ایرانی

هارون

پسرانه، معرب از عبری کوه نشین، نام برادر موسی (ع)

گویش مازندرانی

هارون

کوهی در هفت کیلومتری جنوب شهرستان کتول و به ارتفاع،، ۵۰متر...

فرهنگ فارسی هوشیار

هارون

قاصد و پیک، نام برادر حضرت موسی (ع)

معادل ابجد

هارون

262

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری