معنی هام

لغت نامه دهخدا

هام

هام. (ع اِ) ج ِ هامه، به معنی سر:
اَری خلل الرماد و میض جمر
و یوشک اَن یکون لها ضرام
فان لم یطفها عقلاء قوم
یکون وقودها جثث و هام.
(از نامه ٔ نصربن سیار حاکم خراسان به مروان حمار آخرین خلیفه ٔ اموی راجع به ابومسلم خراسانی). || استخوان مرده. (مهذب الاسماء).

هام. (اِخ) قریه ای است در یمن که در آن معدن عقیق یافت شود. (از معجم البلدان).

هام. [م م] (ع ص) مهم. شورانگیز. مهیج. (یادداشت مؤلف): امر هام، کار مهم. || حزن انگیز. اندوهگن. (یادداشت مؤلف) (از منتهی الارب).

فرهنگ عمید

هام

هم،

حل جدول

هام

مهیج و شورانگیز

عربی به فارسی

هام

مهم , معنی دار

ترکی به فارسی

هام

خام

فرهنگ فارسی هوشیار

هام

هام د ین همدین: ((وکس کس ازهام دینان خود از خان و مان بیرون مکنید به بیداد. ))

معادل ابجد

هام

46

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری