معنی هرز
لغت نامه دهخدا
هرز. [هََ] (ص) مخفف هرزه که بیهوده باشد. (برهان): علف هرز. گیاه هرز. (یادداشت به خط مؤلف).
ترکیب ها:
- هرز آب. هرز دادن. هرز رفتن. هرز شدن. هرز کردن. رجوع به این مدخل ها شود.
|| (اِ) جایی که آبهای بیفایده در آن جمع شود. (برهان). رجوع به هرز آب و هرز رفتن شود.
هرز. [هََ] (اِخ) جایی است که قبرهایی از زمان جاهلیت در آن یافت شود. (معجم البلدان). || نیز شبی از شبهای عرب که مربوط بدان مکان است و آن شب وقعه ٔ هذیل است و هلاکت ثمود نیز گویند در همین شب اتفاق افتاد. (معجم البلدان).
فرهنگ معین
یاوه گویی، ولگردی. [خوانش: (هَ) (ص.) (حامص.)]
فرهنگ عمید
آنچه بر اثر استفادۀ پیاپی کارکرد آن مختل شود، مثل پیچومهره یا چاقو،
بیفایده، بیمصرف،
گیاه بیمصرف که در میان گیاهان مفید میروید و به آنها آسیب میزند،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
باطل، بیحاصل، بیهوده، ضایع، عبث، لافی، مهمل، یاوه، ضایع، هدر
فارسی به انگلیسی
Futile, Waste
فرهنگ فارسی هوشیار
یاوه و بیکاره
معادل ابجد
212