معنی همراهی

لغت نامه دهخدا

همراهی

همراهی. [هََ] (حامص مرکب) معیت. همراه بودن (شدن):
هوایی بد است آنکه بر چشم زد
بد آرد به همراهی چشم بد.
نظامی.
اگر شبدیز با ماه تمام است
به همراهیش گلگون تیزگام است.
نظامی.
|| مساعدت. معاضدت و دستگیری، به خصوص نسبت به کسی که فقیر باشد. || (اِ مرکب) کنایه از اعضای بدن نیز هست. (آنندراج از فرهنگ اسکندرنامه: همراهیان).

فارسی به ترکی

فرهنگ عمید

همراهی

همراه بودن با یکدیگر،
هم‌سفری،
[مجاز] موافقت،
[مجاز] اعانت، یاری،

واژه پیشنهادی

همراهی

ملازمت

اسکورت

رفاقت

بدرقه

ملازم

همیاری

به پای هم موندن

ملازمت

حل جدول

همراهی

مشایعت

مترادف و متضاد زبان فارسی

همراهی

کمک، مساعدت، معاضدت، یاری

فارسی به عربی

همراهی

رفقه، مکمل، موده


همراهی کننده

مصاحب

معادل ابجد

همراهی

261

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری