معنی همسایگی

لغت نامه دهخدا

همسایگی

همسایگی. [هََ ی َ / ی ِ] (حامص مرکب) همسایه بودن. جوار. مجاورت. (یادداشتهای مؤلف).
- همسایگی جستن، همسایه شدن با کسی:
مجویید همسایگی با بدان
مدارید افسوس نابخردان.
اسدی.
- همسایگی گرفتن، همسایه شدن. منزل گرفتن در جایی:
که از بینوایی و بیمایگی
گرفتم در این خانه همسایگی.
نظامی.

فارسی به انگلیسی

همسایگی‌

Adjacency, Vicinity

فرهنگ عمید

همسایگی

همسایه بودن با هم، در جوار یکدیگر زندگانی کردن،

مترادف و متضاد زبان فارسی

همسایگی

جوار، مجاورت، نزدیکی

فارسی به عربی

همسایگی

جوار، هی

فرهنگ فارسی هوشیار

همسایگی

جوار، مجاورت، همسایه بودن


همسایگی کردن

(مصدر) هم جوار بودن: (تجاور با یکدیگر همسایگی کردن) .

فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

همسایگی

Nachbarschaft (f)

واژه پیشنهادی

همسایگی، نزدیکی

مجاورت

جوار

مجاور

معادل ابجد

همسایگی

146

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری