معنی همنشینی

لغت نامه دهخدا

همنشینی

همنشینی. [هََ ن ِ] (حامص مرکب) هم نشینی. همنشین شدن. با کسی نشستن:
پای درکش ز همنشینی شان
دیده بردوز تا نبینی شان.
سنائی.
- همنشینی کردن، با کسی همنشین و دوست شدن. مجالسه. (یادداشت مؤلف).

حل جدول

هم‌نشینی

منادمت


همنشینی

صحبت

تجالس


همنشینی دوستانه

مصاحبت


همنشینی برای گل

شمع


محبوب پروانه، روشنگر محفل شاعران، همنشینی برای گل

شمع


مصاحبت

همنشینی دوستانه


با ماه نشینی ماه شوی با دیگ نشینی سیاه شوی

در تأثیر همنشینی گویند؛ یعنی در اثر همنشینی با بدان ‌بد می شوی و از همنشینی با نیکان، نیک

مترادف و متضاد زبان فارسی

هم‌نشینی

حشر، خلط، صحبت، مجالست، مصاحبت، معاشرت، همدمی

فارسی به انگلیسی

همنشینی‌

Association, Company, Society

فرهنگ عمید

همنشینی

قرین بودن، همراه بودن،
مصاحبت، هم‌نشستی،


مجالست

همنشینی کردن، با کسی نشستن،
همنشینی،

فرهنگ فارسی هوشیار

هم نشینی همنشینی

‎ معاشرت مصاحبت همدمی، منادمت


هم قرینی همقرینی

مصاحبت همنشینی


منادمه

منادمت در فارسی: همنشینی هم پیالگی ‎ (مصدر) همنشینی کردن، با هم باده گساری کردن، (اسم) همنشینی، باده گساری با یکدیگر


مجالست

همنشینی، معاشرت، برخاست

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

مصاحبت

همنشینی

معادل ابجد

همنشینی

465

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری