معنی واج

لغت نامه دهخدا

واج

واج. (اِ) گفتار و کلام و سخن. (ناظم الاطباء). || پرسش، ابی واجی، از من میپرسی:
ابی واجی چرا بی نام و ننگی
کسی کش عاشقه چش نام و چش ننگ ؟
باباطاهر (از انجمن آرا) و (آنندراج).
|| واج، امر به گفتن باشد یعنی بگو. (برهان) (جهانگیری). || (ص) بی نهایت گرسنه. (ناظم الاطباء) (آنندراج). || گیج. حیران و ویج. هاج و واج. هاژ و واج:
اگر همسایگان چیزی ندانند
غریبم واج و مسکین ره کدام است ؟
در فرهنگ جهانگیری نسخه ٔ خطی ص 123 همین شعر را شاهد برای واج به معنی «مگو» آورده و در نسخه ٔ خطی دیگر مانند برهان به معنی بگو آمده است. || گوینده. (انجمن آرای ناصری).


واج انداختن

واج انداختن. [اَ ت َ] (مص مرکب) به یاد آوردن بچه را از چیزی که فراموش کرده بود و وقتی که به یاد آن افتاده آن را میخواهد و طلب میکند.

فرهنگ فارسی هوشیار

هاج واج

هاج و واج.


هاج واج کردن

هاج و واج کردن


هاج واج شدن

(مصدر) هاج و واج شدن.


واج انداختن

(مصدر) بیاد آوردن بچه را از چیزی که فراموش کرده بود و وقتی که بیاد آن افتد آنرا طلب کند.

فرهنگ معین

واج

گفتار، کلام، سخن، واچ، دعا و وردی که زرتشتیان هنگام مراسم مذهبی می خوانند. [خوانش: [په.] (اِ.)]

(ص.) گیج، حیران.

حل جدول

واج

حرف یا نشانه صوتی

زمزمه زرتشتیان

گویش مازندرانی

واج

زمزمه


واج کلایه

از توابع رامسر

فرهنگ پهلوی

واج

زمزمه

فرهنگ عمید

واج

(زبان‌شناسی) کوچکترین جزء زبان که باعث تمایز معنی می‌شود،
[قدیمی] کلمه،
[قدیمی] دعایی که زردشتیان در سر خوان طعام می‌خوانند،
[قدیمی] زمزمه،

مترادف و متضاد زبان فارسی

واج

سخن، کلام، گفتار، حرف، صوت، حیران، سرگردان، گیج، متحیر

معادل ابجد

واج

10

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری