معنی وادار کردن

لغت نامه دهخدا

وادار کردن

وادار کردن. [ک َ دَ] (مص مرکب) واداشتن. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). مجبور کردن. ناگزیر کردن. ناچار کردن. الزام. (یادداشت مؤلف). رجوع به واداشتن و الزام شود. || ترغیب کردن. تحریک کردن برانگیختن. رجوع به کلمه های مزبور شود. || نگاه داشتن. (ناظم الاطباء). || ایستاده کردن کاروانیان است چارپایان خود را در میان راه برای آب انداختن یعنی بول نمودن و کمیز انداختن. (آنندراج، از فرهنگ ترکتازان).

فرهنگ معین

وادار کردن

تحریک کردن، برانگیختن، مجبور کردن. [خوانش: (کَ دَ) (مص م.)]

حل جدول

وادار کردن

‌الزام

فارسی به انگلیسی

وادار کردن‌

Browbeat, Coerce, Compel, Constrain, Dragoon, Force, Hustle, Impel, Provoke, Push, Urge

فارسی به ترکی

فارسی به عربی

وادار کردن

ادفع، ارغم، افرض، اقنع، التزم، حرض، له

فرهنگ فارسی هوشیار

وادار کردن

مجبور کردن، ناچار کردن

معادل ابجد

وادار کردن

486

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری