معنی وارستن
لغت نامه دهخدا
وارستن. [رَ ت َ] (مص مرکب) وارهیدن. رها شدن. خلاص یافتن. آزاد شدن. رستن:
سلاح من ار با منستی کنون
بر و یال تو کردمی غرق خون
به تیغ نبردی ترا خستمی
وزین گفت بیهوده وارستمی.
فردوسی.
دست و پایی زدیم در نگرفت
پشت پایی زدیم و وارستیم.
ابن یمین.
رجوع به رستن و وارهیدن شود.
فرهنگ عمید
بازرستن، بازرهیدن، رها شدن،
حل جدول
رهاشدن
فارسی به انگلیسی
Enlighten, Free
فرهنگ فارسی هوشیار
(مصدر) رهاشدن خلاص شدن: ((بتیغ نیروی ترا خستمی وزین گفت بیهوده وارستمی. ))، آزاده گردیدن حریت یافتن.
معادل ابجد
717