معنی واماندگی
لغت نامه دهخدا
واماندگی. [دَ / دِ] (حامص مرکب) بازماندگی. حالت آن چیزی که بازمانده و گشاده باشد. (ناظم الاطباء):
واماندگی اندر پس دیوار طبیعت
حیف است و دریغا که در صلح بهشتیم.
سعدی.
|| خستگی. کوفتگی. بی رمقی و بی حالی. حالت وامانده. رجوع به وامانده شود. عجز. عَی ّ. (یادداشت مرحوم دهخدا). درماندگی.
فرهنگ معین
فرسودگی، خستگی، عقب ماندگی. [خوانش: (دِ) (حامص.)]
فرهنگ عمید
بازماندگی، عقبافتادگی،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
خستگی، درماندگی، عقبماندگی، فرسودگی
فارسی به انگلیسی
Distress, Jadedness, Lag
فرهنگ فارسی هوشیار
خستگی فرسودگی. ، عقب ماندگی.
معادل ابجد
132