معنی وتر
لغت نامه دهخدا
وتر. [وَ ت َ] (ع اِ) زه کمان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). چله ٔ کمان. ج، اوتار. (منتهی الارب). || رود. بربط. (زمخشری). رود. شرعه. (السامی). تار. (یادداشت مرحوم دهخدا). تار ساز. (غیاث اللغات). بم. تار سطبر بلندآواز از ذوات الاوتار. (یادداشت مرحوم دهخدا). ابریشم رباب و چنگ. (زمخشری). خیوط آلات موسیقی چون گیتار و رباب که از روده ٔ حیوانات ساخته میشود. (قاموس کتاب مقدس). || پی. هر عصب که از بیرون عضله رسته است. (یادداشت دهخدا). اجسامی است شبیه به عصب در سپیدی و نرمی که بر اطراف عضله روید. (از بحرالجواهر). بند سپیدی که در منتهای عضله واقع شده و بدان عضله با استخوانهای بدن ملصق گشته و به آنها می پیوندد. (ناظم الاطباء). || (اصطلاح هندسه) خط مستقیمی است که دایره را تقسیم کند خواه دایره را به دو نیمه بخش کند و این در صورتی است که خط مستقیم از مرکز دایره بگذرد و آن را قطر نیز مینامند و خواه به دو نیمه بخش نکند، بنابر این وتر اعم از قوس است. و بعضی گویند وتر خط مستقیمی است که دایره را به دو قسم مختلف تقسیم کند و آنکه به دو قسم متساوی تقسیم میکند قطر نامیده میشود. بنابر این وترمباین با قطر است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || وتر زاویه، خطی است مستقیم یا غیرمستقیم که دو ضلع محیط به آن زاویه را به هم وصل میکند پس هر یک از خطوط سه گانه مثلث وتر است برای زاویه ای که بین دو ضلع متصل به آن خط است. (کشاف اصطلاحات الفنون).
وتر. [وَ] (ع مص) نستیدن کینه را. (منتهی الارب) (آنندراج). دریافت نکردن کینه و خون کشته ٔ خویش را. (ناظم الاطباء). || زه کشیدن بر کمان. || جفت را طاق ساختن. || وترکردن نماز را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || ترسانیدن و مکروه و بدی رسانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). || کم کردن مال و حق کسی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). منه قوله تعالی: ولن یترکم اعمالکم. (قرآن 35/47)، ای لن ینقصکم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
وتر. [وِ / وَ] (ع اِ) تنها و طاق. (منتهی الارب). فرد و تنها و طاق. عدد طاق. (ناظم الاطباء). عدد که طاق باشد و از همین است صلوه وتر خلاف شفع. (کشاف اصطلاحات الفنون). تک و یگانه. (السامی فی الاسامی).
- صلوه وتر، نمازی است مخصوص که عدد و رکعات آن وتر است [طاق] نه شفع [جفت]. (کشاف اصطلاحات الفنون از جامع الرموز). صلوه وتر نماز یک رکعتی است که از نوافل شب محسوب میشود. نوافل شب یازده رکعت است. از این یازده رکعت نافله ٔ شب هشت رکعت آن باید به نیت نافله ٔشب و دو رکعت آن به نیت نماز شفع و یک رکعت آن به نیت نماز وتر خوانده شود. رجوع به رساله ٔ ذخیرهالعبادآیت اﷲ فیض و توضیح المسائل آیت اﷲ بروجردی شود.
|| کینه یا ستم و فزونی در آن. || روزعرفه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
فرهنگ معین
زه کمان، جمع اوتار، زه یا سیم ساز، خطی است که دایره را به دو قسمت نامساوی تقسیم کند، ضلع روبروی زاویه قائمه مثلث، زردپی. [خوانش: (وَ تَ) [ع.] (اِ.)]
(ص.) فرد، تنها، طاق، (اِ.) عدد طاق، کینه، جمع اوتار. [خوانش: (وَ یا وِ) [ع.]]
(وِ) [ع.] (اِ.) قسمی از نماز فرد که فقط یک رکعت دارد.
فرهنگ عمید
فرد، طاق، تنها،
(فقه) نمازی که فقط یک رکعت دارد،
(زیستشناسی) بندها و رشتههایی در بدن که عضلات و استخوانها را به هم پیوند میدهد،
(ریاضی) ضلع روبهرو به زاویۀ قائمه در مثلث قائمالزاویه،
(ریاضی) خطی که دو نقطه از محیط دایره را به هم وصل میکند و از قطر دایره کوچکتر است،
[قدیمی] زه کمان،
(موسیقی) [قدیمی] زه یا سیم ساز،
حل جدول
زه، نماز یک رکعتی، زرد پی، خطی در دایره، زه کمان
نمازیک رکعتی، زردپی، خطی در دایره، زه کمان
زه
خطی در دایره
زه کمان
مترادف و متضاد زبان فارسی
پی، تار، تیر، رگ، زه، طاق، قوس، کمان
فارسی به عربی
حبل، عصب، وتر، وتر الزاویه القائمه
عربی به فارسی
رگ وپی , پی , وتر , تار وپود , رباط , پوره , زردپی , اوتار
فرهنگ فارسی هوشیار
زه کمان، چله کمان، تار، ساز، در اصطلاح هندسه هر خطی که نقطه ای از دایره را به نقطه دیگر آن وصل کند
فرهنگ فارسی آزاد
وَتَر، زِه، زِهِ کمان، زهِ سازه های زهی یا دارای تار، هر خطی که دایره را به دو قسمت نامساوی تقسیم کند، رُباط عضله (جمع: اَوتار، وِتار)،
وَتر، وِتر، فَرد، طاق (عدد، خلاف زوج یا جُفت)، ظلم در دشمنی و انتقام، نماز فرد که فقط یک رکعت دارد، (جمع: اوتار)، وَتر به معنای فرد از اسماء الله نیز می باشد،
معادل ابجد
606