معنی ورافتادن
لغت نامه دهخدا
ورافتادن. [وَ اُ دَ] (مص مرکب) مستأصل شدن. از بیخ برکنده شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). مضمحل شدن. منقرض شدن. از بین رفتن. || از باب افتادن. دمُده شدن. از مد افتادن. منسوخ شدن. ناباب شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به برافتادن شود.
فرهنگ عمید
برافتادن، منسوخ شدن، از مد افتادن،
از بین رفتن،
حل جدول
منسوخ شدن
فرهنگ فارسی هوشیار
(مصدر) منسوخ شدن از مد افتادن باب روز نبودن: دیگر شلیته و تنبان ورافتاد، از بین رفتن نیست و نابود شدن: با آل علی هر که در افتاد ور افتاد. )
معادل ابجد
742