معنی فروافتادن
لغت نامه دهخدا
فروافتادن. [ف ُ اُ دَ] (مص مرکب) بزیر افتادن. سقوط. (یادداشت بخط مؤلف):
چون رسولانش ده گام بتعجیل زنند
قیصر از تخت فروافتد و خاقان از گاه.
منوچهری.
بسان گوسپند کشته بر جای
فروافتاد و میزد دست بر پای.
نظامی.
فرودافتادن
فرودافتادن. [ف ُ اُ دَ] (مص مرکب) آویخته شدن. فروافتادن. سرنگون شدن: تهدل، فرودافتادن شاخهای درخت. (منتهی الارب). رجوع به فروافتادن شود.
چیک چیک
چیک چیک. (اِصوت) نام آواز افتادن قطره های آب. حکایت صوت فروافتادن قطره ها. آواز فروافتادن قطره ها. حکایت صوت فروچکیدن قطره ها. (یادداشت مؤلف). || آواز مرغان. (غیاث اللغات) (آنندراج).
انغیاء
انغیاء. [اِ] (ع مص) فروافتادن و خمیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
تردس
تردس. [ت َرَدْ دُ] (ع مص) فروافتادن از مکان خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد).
میول
میول. [م ُ] (ع مص) مایل به غروب شدن آفتاب یا فروافتادن از میانه ٔ آسمان. || به میانه ٔ راه رفتن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
تدوح
تدوح. [ت َ دَوْ وُ] (ع مص) نفخ آوردن و فروافتادن شکم از چاقی یا مرض. (از اقرب الموارد). انتفاخ و تدلی بطن. (المنجد).
هبوط کردن
هبوط کردن. [هَُ ک َ دَ] (مص مرکب) فرود آمدن. نزول کردن. (ناظم الاطباء). به زیر آمدن. فروافتادن. از بلندی به پستی آمدن. هبوط نمودن.
انحتات
انحتات. [اِ ح ِ] (ع مص) خراشیده و فروریخته شدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). || فروافتادن برگ از درخت، انحت ّ الورق. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
حل جدول
ساقط شدن
فرهنگ معین
(تَ قُ) (مص ل.) سقوط کردن، فروافتادن.
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ عمید
معادل ابجد
822