معنی ورس
لغت نامه دهخدا
ورس. [وَ رِ] (ع ص) ثوب ورس، جامه ٔ قرمز. (از اقرب الموارد).
ورس. [وِ] (از روسی، اِ) اندازه ای از مسافت که معادل 3500 قدم باشد. (ناظم الاطباء).
ورس. [وُ] (اِ) ثمر و میوه. (برهان). || سرو دشتی. وارس. (ناظم الاطباء). بار سرو کوهی. ابهل. (برهان).
ورس. [وَ / وَ رَ] (اِ) مهار شتر. (انجمن آرا). مهار و آن ریسمانی و چوبی است که بربینی شتر کنند. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). || مهاری که نعلبند بر لب ستور به نعل میگذارد تا آنها را نعل کند. (ناظم الاطباء):
ایا کرده در بینی ات حرص ورس
از ایزد نیایدت یک ذره ترس.
لبیبی.
|| بند ریسمانی. رشته ٔ ریسمانی. (برهان) (آنندراج). پای بند و ریسمان. (ناظم الاطباء).
ورس. [] (اِخ) دهی جزو دهستان کوهپایه ٔ بخش آبیک شهرستان قزوین. در 10هزارگزی حصار خروان. سکنه ٔ 327 تن و آب آن ازچشمه و در بهار از آب برف تأمین می شود. محصول آن غلات، بنشن، تاکستان، بادام، صیفی است. شغل اهالی زراعت و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
ورس. [وَ رَ] (ع مص) چغزلاوه نشستن بر سنگ چندانکه سبز و لغزان گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نشستن خزه بر سنگ در آب چندانکه آن سنگ سبز و لیز گردد. (از اقرب الموارد): ورست الصخره فی الماء تورس ورساً؛ رکبها الطحلب حتی تخضار و تملاس. (اقرب الموارد).
ورس. [وَ] (ع اِ) اسپرک و آن گیاهی است شبیه سمسم و منبت آن بلاد یمن است و بس، میکارند آن را و تا بیست سال باقی باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گیاهی است زردرنگ گویند چون یک سال بکارند ده سال باقی ماند و نبات آن شبیه به نبات کنجد باشد و جامه ای که از آن رنگ کنند پوشیدنش قوت بسیار دهد و آن را به عربی خُص خوانند. (برهان).
فرهنگ عمید
ریسمانی که از موی یا از الیاف گیاه بافته میشود،
مهار شتر، بهصورت چوبی که در بینی شتر میکنند: ایا کرده در بینیات حرص ورس / ز ایزد نیایدْت یک ذره ترس (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۵)،
گیاهی بومی یمن، تخم آن شبیه کنجد و بعد از رسیدن شکافته میشود و تارهایی شبیه تار زعفران از آن بیرون میآید که در رنگرزی به کار میرود،
اسپرک
حل جدول
گویش مازندرانی
نوعی درخت جنگلی
طنابی به طول تقریبی یک و نیم متر که از ساقه های برنج درو شده...
بلند شو، شاخه های نازک درخت
فرهنگ فارسی هوشیار
مهار شتر
فرهنگ فارسی آزاد
وَرِس، قرمز ثَوبٌ وَرِس: لباس قرمز رنگ،
فرهنگ معین
(وَ) (اِ.) مهار شُتر، چوبی که در بینی شتر کنند.
طنابی که از خوشه های خشکیده برنج باشد، ریسمانی که از موی گاو بافته می شود و شاخه های برسم را با آن به هم می پیوندند (و آن از لوازم آتشگاه است). [خوانش: (و ر) (اِ.)]
معادل ابجد
266