معنی وز

لغت نامه دهخدا

وز

وز. [وَ] (حرف ربط + حرف اضافه) و از. (ناظم الاطباء). مخفف «و از» و در غیر ضرورت شعری نیز متداول بوده است. (یادداشت مرحوم دهخدا):
از گیسوی او نسیم مشک آید
وز زلفک او نسیم نسترون.
رودکی.
وز درخت اندر گواهی خواهد اوی
تو بدانگاه از درخت اندر بگوی.
رودکی.
و باز از جو فقاع کنند وز گندم شلماب. (هدایه المتعلمین ربیعبن احمد).
وز آنجایگه رفت نزدیک شاه
ز ترکان سخن گفت و ازبزمگاه.
فردوسی.
وز تپانچه زدن ْ این دو رخ زراندودم
آسمانگون شد و اشکم شده چون پروینا.
عروضی.
شهریاری که خلافت طلبد زود فتد
از سمنزار به خارستان وز کاخ به کاز.
فرخی.
بفروز و بسوز پیش خویش امشب
چندانکه توان به عود وز چندن.
عسجدی.

وز. [وَ] (اِ) در تداول مردم قم، مقسم آب.
- سروز، محل تقسیم آب (هم اکنون در قم مستعمل است). (فرهنگ فارسی معین).
- || آلتی که برای تقسیم آبی که باید به مصرف آبیاری برسد به کار رود. (فرهنگ فارسی معین از تاریخ قم). || چربی پیه. (فرهنگ فارسی معین از دزی).

وز. [وَزز] (ع اِ) مرغ آبی. (آنندراج). مرغابی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).

وز. [وِ] (اِ صوت) بانگ گلوله در عبور. (یادداشت مرحوم دهخدا). || طنین مگس و پشه. || ورآمدن و جوش کردن (خمیر) و ترش شدن. || چین و شکنهای ریز داشتن مو مانند موهای سیاهان. (فرهنگ فارسی معین).

فرهنگ معین

وز

(وَ) (اِ.) مقسم آب.، سر ~ الف - محل تقسیم آب. ب - آلتی که برای تقسیم آبی که باید به مصرف آبیاری برسد، به کار رود.

(~.) (اِ.) چربی، پیه.

(وِ) (اِ.) فِر، موی پُر پیچ و تاب.

فرهنگ عمید

وز

صدای پشه یا مگس،
* وز کردن: (مصدر لازم) [عامیانه] درهم و برهم شدن موی سر، ژولیده شدن،

حل جدول

وز

صدای زنبور

ور آمدن خمیر

جوش خمیر

ور آمدن خمیر، جوش خمیر، صدای زنبور

فارسی به انگلیسی

وز

Fizz

گویش مازندرانی

وز

صدای کوتاه و ناچیز مثل صدای بال مگس، کفک غذا

فرهنگ فارسی هوشیار

وز

(اسم) ورآمدن و جوش کردن (خمیر) و ترش شدن، چین و شکنهای ریز داشتن مو مانند موهای سیاهان، طنین مگس و پشه مرغابی.

معادل ابجد

وز

13

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری