معنی ول
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(وِ) (ص.) (عا.) بی بند و بار، بی کار.
فرهنگ عمید
یله، رها، آزاد، سرخود،
* ول کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه] رها کردن،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
1، ترک، رها، متروک، مرخص، مستخلص، واگذار، عاطل، مهمل، سست، شل، آزاد، بیادب، بیتربیت، بیکاره، ولگرد، ولنگار، ولو، ویلان، هرزه، محبوب، نگار، یار
فارسی به انگلیسی
Derelict, Loose, Unbridled, Wild
فارسی به عربی
طلیق، فاجر، متهدل
گویش مازندرانی
فرهنگ فارسی هوشیار
انگلیسی چاه (صفت) کسی که تربیتی ندیده در گفتار و رفتارش مراعات رسوم وآداب نکند بی تربیت. یا حرف ول. سخن بیهوده و مزخرف. یا شل و ول. (صفت) چیزسست و غیر محکم، شخص بی حال و عاری از چابکی و چالاکی. یا ول معطل بودن. بیهوده انتظار کسی یا چیزی را کشیدن. یا ول ول و ویلان. رها و آزاد و افسار سر خود و بی تکلیف و سر گشته وی جا و مکان.
معادل ابجد
36