معنی ونج
لغت نامه دهخدا
ونج. [وَ] (اِ) بنجشک. گنجشک. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی) (برهان). عصفور. (برهان). چغوک. چوچک (در تداول مردم قزوین):
شکار باز خرچال و کلنگ است
شکار باشه ونج است و کبوتر.
عنصری.
ونج. [وِ] (ص) آنچه از قماش و جامه در هم فشرده شده و چین و نوردهای ناپسند پیدا کرده باشد. جامه ٔ ترنجیده و کیس شده. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- ونج شدن جامه، در هم فشرده شدن آن. چین و چروک پیدا کردن آن.
- ونج کردن، ترنجیده ساختن و کیس کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
ونج. [وَ ن َ] (ع اِ) نوعی از اوتار یا رودجامه و رباب و چغانه. (منتهی الارب) (مفاتیح العلوم خوارزمی) (اقرب الموارد). و این معرب ونه ٔ فارسی است. (اقرب الموارد).
ونج. [وَ ن َ] (اِخ) معرب ونه. روستایی است از نسف. (معجم البلدان).
ونج. [وَ ن َ] (ص) ناخوش و زشت و مبرم. (برهان) (انجمن آرا).جهانگیری این بیت سنایی را شاهد آورده:
سوی خانه دوست ناید چون قوی باشد محب
وز ستانه ی ْ در نجنبدچون ونج باشد گدای.
سنایی.
فرهنگ معین
(وَ) (اِ.) گنجشک.
فرهنگ عمید
گنجشک: شکار باز، خرچال و کلنگ است / شکار واشه، ونج است و کبوتر (عنصری: ۳۳۲)،
حل جدول
گنجشک
گویش مازندرانی
نیمه خشک و نیمه تر – درخت یا چوب نیمه خشک
فرهنگ فارسی هوشیار
پارسی تازی گشته ونه (گونه ای عود که با آن نوازندگی کنند) (اسم) گنجشک: ((شکار باز خرچال و کلنگ است شکار باشه ونج است و کبوتر. )) (عنصری)
معادل ابجد
59