معنی پارگی

لغت نامه دهخدا

پارگی

پارگی. [رَ / رِ] (حامص) چگونگی چیزی پاره. انخراق. کهنگی و دریدگی. (غیاث اللغات). || قحبگی. (برهان). || (اِ) حوض کوچک که آب غسلخانه و مطبخ در آن جمع شود. (غیاث اللغات). و ظاهراً مصحف یا مخفف پارگین است.


کون پارگی

کون پارگی. [رَ / رِ] (حامص مرکب) کون دادن. (از آنندراج). مخنثی. (ناظم الاطباء). امردی. مخنثی. (فرهنگ فارسی معین):
زخمی که بر آن جفته ٔ سیم اندام است
شق القمر معجز کون پارگی است.
علی قلی بیک ترکمان (از آنندراج).
|| فضیحت. رسوایی. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کون پاره شود.

فارسی به انگلیسی

پارگی‌

Rent, Rip, Rupture, Snag, Split, Tear

فرهنگ عمید

پارگی

دریدگی، پاره بودن،

فارسی به عربی

پارگی

تمزیق، دمعه

فارسی به ایتالیایی

پارگی

strappo

واژه پیشنهادی

فرهنگ معین

پارگی

دریدگی، کهنگی، جزئیت، قحبگی. [خوانش: (رِ) (حامص.)]

مترادف و متضاد زبان فارسی

پارگی

انخراق، انقطاع، دریدگی، گسیختگی

فرهنگ فارسی هوشیار

پارگی

‎ دریدگی کهنگی انخراق. ‎، جزئیت جز ء بودن، قحبگی. (اسم) گودالی که در آن آبهای ناپاک گرد آید از آب حمام مطبخ سرای غسلخانه و جز آن گنداب مرداب منجلاب، خندق گونه ای که برگرد شهر برای گرد آمدن آبهای آلوده می ساختند، مزبله.


کون پارگی

‎ امردی مخنثی، فضیحت رسوایی

معادل ابجد

پارگی

233

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری