معنی پاشیدن

لغت نامه دهخدا

پاشیدن

پاشیدن. [دَ] (مص) پراکندن. پریشیدن. افشاندن. نثار کردن. ریختن. برافشاندن. پاچیدن. (در تداول عوام): آب بر کسی پاشیدن، آب بر روی او افشاندن. تخم در مزرعه پاشیدن، تخم در کشتمند افشاندن. نمک و فلفل و نظایر آن بر روی چیزی پاشیدن، نمک و فلفل و جز آن بر روی چیزی افشاندن. باد گرد را بپاشید؛ باد گرد را بپراکند:
مجلس پراشیده همه میوه خراشیده همه
زرّ بپاشیده همه بر چاکران کرده یله.
شاکر بخاری.
چو آگاهی کشتن او رسید
به بر دردلش [گشتاسپ] در زمان برطپید
همه جامه تا پای بدرید پاک
بدان خسروی تاج پاشید خاک.
دقیقی.
بپوش وبپاش و بنوش و بخور
ترا بهره اینست ازین رهگذر.
فردوسی.
تاجی شده است شخص من از بس که تو بر او
یاقوت سرخ پاشی و بیجاده گستری.
فرخی (دیوان چ دبیر سیاقی ص 380).
هر کس بطلب کردن دیناربرد رنج
و او باز به بخشیدن و پاشیدن دینار.
فرخی.
برگرفت از آب دریا ابرفروردین سفر
ز آسمان بر بوستان پاشید مروارید تر.
فرخی.
قدر درم و قیمت دینار ببردی
از بس که درم پاشی و دینار بباری.
فرخی.
راست پنداری خزینه ٔ خسروان امروز شاه
بر رسولان عرضه کرد و بر سپه پاشید خوار.
فرخی (دیوان چ دبیر سیاقی ص 58).
وینکه اگر باد بگل بر وزد
عنبر پاشد بهوا بر عباش.
ناصرخسرو.
بدل آنگه برادران باشید
که زر و سیم یار بر پاشید
هیچ ناید تغیﱡری پیدا
تا بود عم جدا و کیسه جدا.
سنائی.
بآتش اندری از آب روی رفته ٔ خویش
مپاش بیش بسر خاک و باد کم پیمای.
سوزنی.
مستوفی شاه شرق محمود
محمود گهرفشان در پاش.
سوزنی.
زین سپس ابروار پاشم جان
کاین قدر فتح باب ماحضر است.
خاقانی.
مصلحت ندیدم ازین بیش ریش درویش را بملامت خراشیدن و نمک پاشیدن. (گلستان).
کسی کت بشکنداز سنگ دندان
تو از لبها بر او در پاش خندان.
امیرخسرو دهلوی.
اگر با خویش نیکی نیک میباش
چو خواهی کشت تخم نیک میپاش
که تااز هر یکی هفتصد بروید
اگر بد کاشتی هم بد بروید.
پوریای ولی.
- آب پاشیدن، آب زدن جائی را. رش ّ.
- از هم پاشیدن یا پاشیدن از یکدیگر، متلاشی شدن. رمیم گشتن: پاشیدن بدن مرده.
- از هم پاشیده شدن، تناثُر. (زوزنی).
- پاشیده شدن، پراکنده شدن. برافشانده شدن. افشانده شدن. ریخته شدن. منثور گشتن. ارفضاض. تَرَفّض. برشاشیده شدن.

فرهنگ معین

پاشیدن

(مص م.) ریختن، پراکنده کردن، (مص ل.) متلاشی شدن. [خوانش: (دَ)]

فرهنگ عمید

پاشیدن

ریختن و پراکنده کردن هر چیز پاشیدنی، افشاندن،
(مصدر لازم) ریخته شدن و پراکنده شدن،

حل جدول

پاشیدن

نثار کردن

فارسی به انگلیسی

پاشیدن‌

Disperse, Dissipate, Dust, Scatter, Splash, Sprinkle, Spurt, Squirt, Strew

فارسی به ترکی

فارسی به عربی

پاشیدن

ثب، رش، صب، لقح

فرهنگ فارسی هوشیار

پاشیدن

(مصدر) (پاشید پاشد خواهد پاشیدبپاش پاشنده پاشیده پاشان پاشش) پراگندن پریشیدن افشاندن، ریختن. پاچیدن پشنجیدن. یا آب پاشیدن. آب زدن جایی را. یا از هم پاشیدن. متلاشی شدن.

فارسی به ایتالیایی

پاشیدن

sparpagliare

spruzzare

فارسی به آلمانی

پاشیدن

Gischt (f), Spritze (f), Spritzen, Sprühen

واژه پیشنهادی

پاشیدن

افشاندن

معادل ابجد

پاشیدن

367

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری