معنی پامس

لغت نامه دهخدا

پامس

پامس. [م َ] (ص مرکب) پای بسته و بجای مانده که نه جائی تواند رفتن و نه آنجا که بود نفع بیند. پای بسته و درمانده بود بشغلی که نه بتواند شدن و نه بتواند بودن. (فرهنگ اسدی). پای بند یعنی کسی که در شهر خود یا جای دیگربسبب امری گرفتار باشد و نتواند بطرف دیگر رفت و درآنجا نیز نتواند بود. (برهان). بستوه آمده یعنی پای بسته ای را گویند که از متعلقان بجان رسیده باشد و درمقام خود او را ناخوش باشد و سفر نتواند کردن و بیچاره و درمانده گشته. (از فرهنگ اوبهی ؟):
خدایگانا پامس بشهر بیگانه
فزون ازین نتوانم نشست دستوری.
دقیقی.
و این صورت با معنی آن محتاج به تأییداست.

فرهنگ معین

پامس

(مَ) (ص مر.) گرفتار، درمانده.

فرهنگ عمید

پامس

پابند، گرفتار،
بیچاره، درمانده: خدایگانا پامس به شهر بیگانه / فزون از این نتوانم نشست دستوری (دقیقی: لغت فرس: پامس)،

حل جدول

پامس

گرفتار

درمانده

فرهنگ فارسی هوشیار

پامس

گرفتار، بیچاره

معادل ابجد

پامس

103

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری