معنی پرت کردن

لغت نامه دهخدا

پرت کردن

پرت کردن. [پ َ ک َ دَ] (مص مرکب) بقوّت افکندن.
- پرت کردن حواس کسی را، حواس او را مختلط کردن.

فرهنگ معین

پرت کردن

دور انداختن، فکر کسی را منحرف کردن. [خوانش: (پَ. کَ دَ) (مص م.)]

حل جدول

پرت کردن

افکندن

فارسی به انگلیسی

پرت‌ کردن‌

Cast, Clap, Hurtle, Pelt, Slap, Throw, Toss, Tumble

فارسی به ترکی

پرت کردن‬

atmak, fırlatmak

فارسی به عربی

پرت کردن

ارتطم، اقذف، انتفاضه، انطلاق، خجول، رمیه، علاقه موقته

فرهنگ فارسی هوشیار

پرت کردن

حواس کسی را مختلط کردن

معادل ابجد

پرت کردن

876

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری