معنی پوست انداختن

لغت نامه دهخدا

پوست انداختن

پوست انداختن. [اَ ت َ] (مص مرکب) از پوست دررفتن. بدل کردن پوست چنانکه مار و زنجره. پوست از تن بدر کردن بعض جانوران چون مار و چزد (زنجره). منسلخ شدن. انسلاخ. || سخت رنج دیدن. رنجی فراوان بردن برای نیل بمقصودی. تعبی سخت بردن در راهی یا کاری یا از شدت حرارت آفتاب. سخت تعب بردن از درازی یا سختی کار یا راه یا هوا: از گرمای امسال پوست انداختیم.

حل جدول

پوست انداختن

کنایه از رنج و سختی دیدن

فارسی به عربی

پوست انداختن

تهدل، سقیفه، قشره، مستنقع

فرهنگ فارسی هوشیار

پوست انداختن

سخت رنج دیدن، سخت تعب بردن از درازی راه

معادل ابجد

پوست انداختن

1574

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری