معنی پول
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
[یو.] (اِ.) آن چه که معیار ارزش مادی است و به عنوان وسیله مبادله مورد استفاده قرار می گیرد.، ~ چایی پولی که به عنوان انعام داده می شود.، ~ کسی از پارو بالا رفتن ثروت بی حساب داشتن.
فرهنگ عمید
قطعۀ فلز از طلا یا نقره یا مس یا فلزات دیگر که از طرف دولت سکه زده شود،
اسکناسی که توسط دولت یا بانک ناشر اسکناس چاپ و منتشر شود،
* پول خُرد: پول فلزی کمارزش، سکه،
* پول زرد (طلا): [مجاز] سکۀ طلا،
* پول سفید: [مقابلِ پول سیاه] [مجاز] پولی که از نقره سکه زده باشند،
* پول سیاه: [مجاز]
پول فلزی بسیار کمارزش، پشیز،
پول خردی که سابقاً از مس سکه میزدند، سکۀ مسی،
پُل: یکی پول دیگر بباید زدن / شدن را یکی راه بازآمدن (فردوسی: ۶/۲۹۲)، تمنای شه آنگه آید بهدست / که بر روی دریا توان پول بست (نظامی۵: ۸۳۲)،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
اسکناس، بودجه، پیسه، تنخواه، دستمایه، دینار، سرمایه، سکه، مبلغ، مسکوک، نقد، نقدینه، وجه، پل، جسر
فارسی به انگلیسی
Cash, Currency, Fund, Green Power, Lucre, Mammon, Money, Pelf, Purse, Silver, Tender
فارسی به ترکی
para
فارسی به عربی
اجر، ثروات، حواله مالیه، ذهب، طائفه، عجینه، کرکدن، مال، محفظه، وحل
ترکی به فارسی
تمبر
گویش مازندرانی
نام دهکده ای از دهستان زانوس رستاق نوشهر
فرهنگ فارسی هوشیار
قطعه فلز از طلا یا نقره یا مس یا فلزات دیگر که از طرف دولت سکه زده باشند، اسکناس که از طرف دولت چاپ ونشر میشود
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Beutel (m), Gebu.hr [noun], Geldbeutel (m), Gold (n), Portemonnaie (f), Geld (n), Geld
معادل ابجد
38