معنی چسب

لغت نامه دهخدا

چسب

چسب. [چ َ] (اِمص) چسبندگی و لزوجت. (ناظم الاطباء). || (اِ) چسپ. هر ماده ٔ چسبنده. ماده ای چسبناک. هر ماده ٔ دوسنده که بدان دو چیز را بهم دوسانند. هر چیز که چسبندگی داشته باشد. لعابی که بدان کاغذ یا چیز دیگر چسبانند. رجوع به چسپ شود.

چسب. [چ ِ] (اِخ) دهی جزء دهستان ایجرود بخش مرکزی شهرستان زنجان که در 73هزارگزی جنوب باختر زنجان و 12هزارگزی راه مالرو عمومی واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 855 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ نکتو، محصولش غلات، انگور و میوه جات، شغل اهالی زراعت و بافتن قالی و گلیم و راهش مالرو است. (ازفرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).

فرهنگ معین

چسب

(چَ) (اِ.) ماده ای چسبنده که با آن دو قطعه از هر چیزی را به هم بچسبانند. به ویژه انواع صنعتی آن که ترکیب های گوناگون دارد: چسب چوب، چسب آهن، چسب صحافی و غیره.، ~ زخم نوار چسب دار و استرلیزه شده برای زخم بندی.،~ قطره ای هر نوع چسب مایع فوری.،

فرهنگ عمید

چسب

ماده‌ای که بتوان با آن اشیا را به هم متصل کرد،
(صفت) تنگ، چسبیده به بدن، چسبان: شلوار چسب،
(بن مضارعِ چسبیدن) =چسبیدن
چسبیده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دل‌چسب، دیرچسب،

حل جدول

چسب

سریش

مترادف و متضاد زبان فارسی

چسب

سریش، سریشم، موادچسبنده

فارسی به انگلیسی

چسب‌

Adhesive, Binder, Binding, Cement, Glue, Gum, Paste, Size

فارسی به ترکی

چسب‬

yapıştırıcı

فارسی به عربی

چسب

صمغ، کلس، لثه، معجون

گویش مازندرانی

چسب

چابک

فرهنگ فارسی هوشیار

چسب

ماده ای چسبناک که چسبندگی داشته باشد جهت چسباندن کاغذ پلاستیک و غیره

فارسی به ایتالیایی

چسب

colla

adesivo

فارسی به آلمانی

چسب

Kalk (m), Kalken, Limone (f)

معادل ابجد

چسب

65

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری