معنی چسباندن
لغت نامه دهخدا
چسباندن.[چ َ دَ] (مص) رجوع به چسب و چسپ و چسپاندن شود.
فرهنگ عمید
وصل کردن و پیوند کردن دو چیز بهوسیلۀ مادهای چسبناک،
نسبت دادن اتهامی به کسی،
خود را به کسی علاقمند یا وابسته نشان دادن،
حل جدول
الصاق
مترادف و متضاد زبان فارسی
متصل کردن، وصل کردن، پیوند زدن، چسبانیدن
فارسی به انگلیسی
Affix, Attach, Attachment, Fasten, Glue, Jam, Plaster, Post, Stick
فارسی به ترکی
yapıştırmak
فارسی به عربی
اربط، اسمنه، صمغ، عصا، لثه، معجون
فرهنگ فارسی هوشیار
(مصدر) (چسبانید چسباندخواهد چسبانید بچسبان چسباننده چسبانیده لازم: چسبیدن) متصل کردن دو چیز بهم پیوستن دو چیز بیکدیگر. چسبانیدن
فارسی به ایتالیایی
incollare
فارسی به آلمانی
Zement (m)
معادل ابجد
170