معنی چوبکاری
لغت نامه دهخدا
چوبکاری. (حامص مرکب) کسی را با چوب زدن. (فرهنگ نظام). سیاست و تنبیه بواسطه چوب زدن. (ناظم الاطباء). زدن با چوب. (یادداشت مؤلف). عمل چوبکاری کردن. (فرهنگ فارسی معین). || کنایه از سخت گفتن و نکوهیدن:
کی ز صندل به شود درد سرم
ناصحا این چوبکاری واگذار.
صائب (از آنندراج).
بچوب رمزی از صنعت نگاری
زبان صنعتش در چوبکاری.
محسن تأثیر (از آنندراج).
|| بمجاز، کسی را شرمنده کردن. فلان تعریف احسان مرا کرد گفتم مرا چوبکاری میکنی. (فرهنگ نظام). شرمسار کردن با انعام و اکرام. (یادداشت مؤلف).
حل جدول
کنایه از سخت نکوهیدن
فارسی به انگلیسی
Joinery
فرهنگ فارسی هوشیار
کسی را با چوب زدن، سیاست و تنبیه بواسطه چوب زدن، عمل چوبکاری کردن
معادل ابجد
242